1- 37 سال پیش در چنین روزهایی خیزش مردمی در ایران علیه حکومت شاهنشاهی پهلوی به رهبری امام خمینی (ره) به پیروزی رسید.


 این حرکت با نام "انقلاب اسلامی" در ایران و جهان شناخته شد.


در نزدیک به 4 دهه گذشته، در باره انقلاب اسلامی و چرایی شکل گیری آن و تاثیراتی که از خود بر جای گذاشته و می گذارد؛ سخن زیاد به میان آمده است.


تا آنجا که در نظر بسیاری سخن گفتن از انقلاب اسلامی یک کار "تکراری" و "غیر ضروری" است.


چرا که آن ها معتقدند تقریبا همه آن چه که می توانسته در مورد انقلاب اسلامی گفته شود؛ تاکنون بیان شده است.


و جایی برای حرفی جدید باقی نمانده است.


اما بر خلاف این تصور، می توان جسورانه ادعا کرد که "سخن گفتن از انقلاب اسلامی، تازه در حال شروع شدن است."


چرا که پدیده هایی که به ما نزدیک ترند؛ ماهیتشان دیر تر از همه بر ما آشکار می گردد.


ادامه مطلب در ادامه مطلب

برای دانلود فایل پی دی اف نشریه، اینجا را کلیک کنید.

بدین معنا که اگرچه در "ساحت موجودبینی"، انقلاب اسلامی در زمانه ما اتفاق افتاده و ما هم عصر و درگیر با آن هستیم؛ اما در "ساحت وجود بینی" از آن جا که انقلاب اسلامی خواسته یا ناخواسته جزئی از وجود ما شده است؛ آگاهی و سیطره علمی بر آن کاری بسیار دشوار است.


یعنی تاکنون این انقلاب اسلامی بوده که بر وجود ما محیط بوده و همین احاطه باعث شده که ما نتوانیم انقلاب اسلامی را آن گونه که هست؛ در یابیم.


اما اکنون و با توجه به شرایط زمانه ما که در آن احاطه انقلاب اسلامی به مرور بر وجود ما کمتر می شود؛ می توان به تدریج قدم در راه شناخت "ذات و ماهیت انقلاب اسلامی" گذاشت.


مشهوراتی که اکنون همه جا درباره انقلاب اسلامی گفته می شود؛ اگر چه لزوما غلط نیستند اما چندان به کار تبیین ماهیت این انقلاب  نمی آیند.


چرا که مبتنی بر حب و بغض هایی است که نسبت به انقلاب اسلامی در درون اشخاص وجود داشته و دارد.


در حالی که اگرچه شرط بررسی یک پدیدار، نحوی تعلق به آن است؛ اما در هنگام بررسی یک موضوع باید خود را از "موافقت" و "مخالفت" با آن کنار بکشیم.


این کنار کشیدن، تمهیدی است برای این که ما به خود و چشم و گوشمان "دروغ" نگوییم.


و به جای اینکه سعی کنیم مدام حرف خودمان را در دهان پدیدار بگذاریم؛ بکوشیم که به ندای آن پدیدار گوش فرا دهیم.


با این رویکرد می توان به سراغ "تفسیر" و "توصیف" انقلاب اسلامی رفت.


و البته باید در نظر داشت که توصیف پدیدارها – به خصوص پدیده باعظمت و پیچیده و ذووجهی نظیر انقلاب اسلامی – هیچ گاه به پایان نمی رسد.


2- "انقلاب اسلامی" اگر چه وجوه "غیر سیاسی" نیز با خود به همراه داشت؛ اما مانند همه انقلاب ها در هنگام بروز و وقوع صورتی سیاسی داشت.


و منجر به سرنگونی حکومتی و تاسیس حکومتی دیگر شد.


این "غلبه وجه سیاسی"، امری است که در همه انقلاب ها به چشم می خورد.


رهبری این انقلاب بر دوش "حضرت امام (ره)" بود.


به همین دلیل در تبیین ماهیت انقلاب اسلامی، باید بیش از همه نظر به "اندیشه و تفکر" ایشان داشت.


البته طبیعی است که گروه های دیگر با طرز فکرهای متفاوتی در پیروزی انقلاب نقش داشتند؛ اما "جریان اصلی و غالب" در انقلاب اسلامی، جریانی بود که خود را تابع گفته ها و دستورات حضرت امام می دانست.


و به مرور و به خصوص در "دهه شصت" بود که "گفتار و سیره امام"، به عنوان "شاخص انقلاب اسلامی" پذیرفته شد.


اگرچه ایشان کلیدواژه ها و مفاهیم زیادی را وارد عرصه حیات اجتماعی ما ایرانیان کردند؛ اما می توان گفت که مهمترین کلیدواژه و پیام ایشان که در نظریه ولایت فقیه -که در واقع عقبه تئوریک انقلاب اسلامی بود – تبلور یافته بود؛ "اسلام سیاسی" بود.


در اندیشه مرحوم امام، دین، تاریخ، جامعه و سیره انبیا و ائمه به گونه ای "جدید و خاص" تفسیر شد و از دل این تفسیر، نسخه "اسلام سیاسی" به عنوان راه حلی برای برون رفت جامعه ما و مسلمین از تنگناهایشان معرفی شد.


مشکلات و عقب افتادگی هایی که در نظر ایشان بیش از همه، به دلیل استعمار و توطئه های آن و غارت منابع مسلمین به وسیله حکام دست نشانده بود.


 از این رو ایشان ملت ایران و مسلمین را دعوت به قیام علیه حکام مرتجع و وابسته خود می کردند.


و معتقد بودند که "مسئله دخالت در سیاست، مهمترین آموزه انبیا بوده است." ( صحیفه امام جلد 15 صفحه 214)


و یا در جایی دیگر می فرمایند: "پیغمبر اسلام و اولیای ما همه کوششان در این بود که دست مستکبرها را کوتاه کنند از مستضعفین." ( صحیفه امام جلد 15 صفحه 435)


اینگونه می توان گفت که انقلاب اسلامی در یک "افق معنایی خاص" خود اتفاق افتاد.


و در این افق معنایی، تغییر و اقدام سیاسی شان و جایگاه ویژه ای داشت.


از سوی دیگر وقوع انقلاب اسلامی، در زمانه ای بود که قافله "تجدد و مدرنیته" بیش از هر زمان دیگر در حال ورود به کشور ما بود.


این موضوع آن قدر اهمیت داشت که مرحوم امام، در سخنرانی کوتاه خود در بهشت زهرا به اختصار به تجدد اشاره کند.


ایشان در آن سخنرانی معروف و ماندگار اینگونه موضع خود را بیان کردند: "ما کی مخالفت کردیم با تجدد؟ با مراتب تجدد؟ ما با سینما مخالف نیستیم. با فساد و فحشا مخالفیم."


یعنی بستر اجتماعی وقوع انقلاب اسلامی، بستری بود که از یک سو اقدام سیاسی در آن جایگاه ویژه ای داشت و از سوی دیگر در آن برهه جامعه ایرانی در حال تغییرات زیادی بود که عمدتا ناشی از ورود مدرنیته و مدرنیزاسیون به ایران بود.


بدون در نظر گرفتن این "بستر اجتماعی"، نمی توان انقلاب اسلامی را توصیف و تحلیل کرد.


 


3- انقلاب اسلامی یک "کنش بشری" بود و هر کنش بشری، در عین حال که "پتانسیل ها" و "ظرفیت هایی" در درون خود دارد؛ از "محدودیت هایی" نیز - چه در عمل و چه در فهم- رنج می برد.


مخصوصا این که اگر بخواهیم دقیق تر بگوییم؛ انقلاب اسلامی نه یک کنش که یک "واکنش" بود.


انقلاب اسلامی یک حرکت عکس العملی بود که به دلیل تجدد مآبی افراطی و رعایت نکردن سنن و اعتقادات مردمان توسط حکومت پهلوی و همچنین به دلیل پاره ای از مسائل سیاسی و اقتصادی اتفاق افتاد.


و چه بسا اگر حکومت پهلوی بر راه غلط خود اصرار نمی کرد و در همان اوایل نهضت که مرحوم امام شاه را نصیحت می کرد؛ تغییر رویه داده بود؛ اصلا انقلاب اسلامی اتفاق نمی افتاد.


طبیعی است که وقتی یک حرکتی بیش از آنکه کنش باشد؛ واکنش است و از سر ناچاری و اضطرار، محدودیت های آن هم بیشتر خواهد بود.


شاید بتوان برای توضیح این مطلب مقایسه ای میان "انقلاب فرانسه" و "انقلاب ایران" انجام داد.


در انقلاب فرانسه هم اگرچه سیاست و تغییر سیاسی تقدم و اولویت داشت؛ اما اینگونه می توان گفت که عالم متجدد با فلسفه و فرهنگ و ادب جدید بنا شده بود و کار آخر به عهده سیاست بود.


یعنی انقلاب فرانسه مسبوق به فرهنگ رنسانس و منورالفکری و تجدد قرن هیجدهم بود و برای تاسیس سیاستی صورت گرفت که با فرهنگ جدید سنخیت و مناسبت داشته باشد.


و به همین دلیل انقلاب فرانسه "مبشر وضع تازه ای" برای اروپا بود.


یعنی سیاست و اقدام سیاسی به خودی خود نمی تواند مبشر وضع جدیدی در زندگی مردمان باشد.


حال می توان این پرسش "مهم" و "جدی" را مطرح کرد که آیا انقلاب اسلامی علاوه بر وجوه سیاسی، دارای وجوه دیگری نیز بود؟


و اگر دارای وجوه فراسیاسی بود ( که همین طور هم به نظر می رسد)؛ قوت و قدرت این وجوه برای تدارک عهد و وضع جدید، تا چه اندازه بوده است؟


و چرا تا کنون چنین اتفاقی رخ نداده است؟


برخی اینگونه به این پرسش جواب می دهند که "تشکیل حکومت دینی"، اگر چه "شرط کافی" تحقق جامعه دینی نیست؛ اما "شرط لازم " آن است.


و به همین دلیل با وقوع انقلاب اسلامی ما یک مرحله به تحقق جامعه دینی مد نظر خودمان نزدیک تر شدیم.


اما گوینده این سخن، جدا از آنکه "تلویحا" خود پذیرفته است که "انقلاب اسلامی حاصل و نتیجه یک نشاط تاریخی نبوده و باید در ادامه این نشاط بوجود بیاید"؛ استدلالش تنها در "عالم ذهن" معتبر است.


چرا که در "عالم واقع" این طور نیست که تشکیل یک حکومتی به نام دین، لاجرم باعث نزدیک تر شدن جامعه به فضای دینی بشود.


بلکه ممکن است به دلیل "عملکرد غلط چنین حکومتی" و "ناکارآمدی آن"، این حکومت زمینه ساز "دین گریزی" در جامعه خود بشود.


طبیعی است که اگر حکومتی از یک سو داعیه دینی بودن داشته باشد و از سوی دیگر در عرصه "نظر" دستش خالی و در عرصه "عمل" هم ناکارآمد و پریشان و تا حدی دچار فساد باشد؛ موجب بدبینی مردم به دین خواهد شد.


پس تشکیل حکومت امری نیست که لاجرم باعث نزدیک تر شدن جامعه به فضای دینی بشود.


و اصلا "دو گانه" شرط لازم و شرط کافی در اینجا بسیار "نارسا" به نظر می رسد.


چرا که تحولات جامعه نه "مکانیکی" بلکه "ارگانیکی" است.


همان طور که رشد بدن انسان در حالت عادی یک رشد ارگانیکی است و سر و دست و پا و مغز آدمی باهم رشد می کند؛ جامعه ای هم که حقیقتا به سمت دین داری و فضای دینی در حرکت است؛ رشدی همگون و متوازن خواهد داشت.


و اصلا چنین جامعه ای خود به خود طلب رجوع به یک حکومت دینی در آن شکل خواهد گرفت.


پس "اسلام سیاسی" و "سیاست شرعی"، در هر شرایطی نمی تواند به بار بنشیند و ثمره مطلوب خود را داشته باشد.


ابن خلدون چند صد سال پیش چنین وضعی را این گونه توصیف کرده است:


"همین که ایمان باطنی از بین برود و شرع دیگر به عنوان یک نیروی محرک در دل ها وجود نداشته باشد؛ از آن پس سیاست شرعی نیز به عنوان یک واقعیت جنبش آفرین وجود نخواهد داشت و در آن صورت "عصبیت" بار دیگر عرض وجود می کند و اگر سیاست عقلی جایگزین شریعت نشود؛ سیاست شرعی حتما روی به انحطاط نهاده به فرمانروایی طبیعی تبدیل خواهد شد."


اکنون ما نیز در جامعه خود از یک سو شاهد "بسط ظهور دین" در کلام و گفتار و خطابه ها و رسانه های جمعی و از سوی دیگر شاهد "قبض حضور آن" در جان ها و کنش ها هستیم.


و میان "آگاهی" و "شهود" ما شکافی عظیم وجود دارد.


(چرا که در ساحت آگاهی و ادراک حصولی گفته می شود که ما در یک جامعه دینی که حکومتی دینی نیز بر آن حاکم است در حال زندگی کردن هستیم و از صبح تا شب مدام تعابیر دینی را در مورد جامعه خودمان می شنویم ( نظیر ایران اسلامی، جامعه ولایی، جوانان مومن انقلابی، امت شهیدپرور، نظام مقدس جمهوری اسلامی و ... )، اما در ساحت شهود و ادراک وجودی احساس حضور در یک فضای دینی و قدسی نمی کنیم. البته هر چه که عمق بحران و گستره آن بیشتر می شود؛ ادراک وجودی ما دانسته های حصولی ما را به حاشیه می برد.)


و این امر تاییدی است بر رشد نامتوازن و ناهمگون جامعه بیمار ما.


وقتی که دین در یک "نشاط تاریخی" نباشد و متولیان و مجریان آن به قدر کافی صلاحیت "علمی" و "عملی" پیاده کردن آن را نداشته باشند؛ طبیعی است که معجون "اسلام سیاسی" نمی تواند چندان راهگشای چنین جامعه ای باشد.


و حتی در چنین شرایطی ممکن است اصرار به سیاست دینی، منجر به ظهور نحوی "قشری گری" توآم با "خشونت و عصبیت" باشد.


قاعدتا در چنین شرایطی، سیاست شرعی روی به "انحطاط" نهاده و به "فرمانروایی طبیعی" تبدیل خواهد شد.


 


4- اگر چه حضرت امام (ره) خود مظهر "پیوستگی" با تاریخ گذشته ما و ثمره سنت چندصدساله ما بود؛ اما نمی توان به سادگی در مورد انقلاب اسلامی هم همین حکم را صادر کرد و آن را مظهر پیوستگی تاریخی ما قلمداد کرد.


به خصوص آن که بعد از انقلاب اسلامی رجوع جدی به سنت و میراث گذشته ما اتفاق نیفتاد.


و ما گویی دیگر در این زمانه توانایی چندانی برای برقراری ارتباط با گذشته خود و میراث تاریخی خود که مدام به آن افتخار می کنیم؛ نداریم.


البته منظور این نیست که ما باید مثل گذشتگان و آبا و اجداد خودمان زندگی کنیم.


چرا که چنین کاری نه "ممکن" است و نه "مطلوب".


بلکه غرض این است که ما توانایی استفاده و بهره برداری از گذشته خود را داشته باشیم.


و بر میراث گذشتگانمان و بر دوش آن ها سوار شویم.


اما اکنون به خوبی ما احساس می کنیم که در امتداد گذشته خود نیستیم.


و انقلاب اسلامی هم چندان ما را با میراث عظیم فکری، ادبی، فرهنگی، معنوی خود که دیگر کم کم آن ها را به کل فراموش کرده ایم؛ مانوس نکرد.


در حالی که اگر انقلاب اسلامی ثمره میراث گذشته ما می بود و حاصل یک نشاط تاریخی، باید ما را به یک حضور و نشاط تاریخی می رساند.


امری که تا کنون اتفاق نیفتاده است.


البته برای تحلیل چرایی چنین اتفاقی، باید نظر به مدرنیته و تجدد نیز انداخت.


 


5- همان طور که گفته شد؛ انقلاب اسلامی به لحاظ تقویمی در شرایطی اتفاق افتاد که قافله مدرنیته با سرعت زیادی در حال ورود به کشور ما بود.


و ما هم بی آن که خود بدانیم دقیقا به سمت کدام مقصد در حال حرکتیم؛ "منفعلانه" و البته تا حدی "خوش بینانه" خودمان را پذیرای این مهمان ناخوانده کرده بودیم.


در زمانه ما یک تاریخ در جهان حضوری فعال دارد و آن هم تاریخ "غرب و مدرنیته" است.


مدرنیته با "پیچیدگی" و "درهم تنیدگی" خاص خودش که حاصل 400 سال تلاش و تکاپو است؛ هیچ جزء و ساحتی را بدون حضور خود باقی نگذاشته است و از سبک زندگی و تفکر مردمان گرفته تا تفریحات و سرگرمی و خوراک و پوشاک و علم و اقتصاد و فرهنگ و .... همه و همه را تحت تاثیر حضور فعال خود قرار داده است.


زمانی که انقلاب اسلامی در ایران پیروز شد؛ به سرعت ما در حال ورود به چنین تاریخی بودیم.


اما در مقابل اگر چه انقلاب اسلامی "شوری عظیم" در مردم ایجاد کرد و تحولات سیاسی و اجتماعی و حتی فرهنگی زیادی هم از خود برجای گذاشت؛ اما گویا داشته هایش آن قدر نبود که در مقابل تاریخ مدرنیته تاریخ جدیدی را علم کند.


هر تمدنی "عقلانیت" خاص خود را می طلبد.


عقلانیتی که با وجود آن مردم گره بخورد.


در مدرنیته چنین عقلانیتی وجود داشته و دارد. ( هر چند که عقل تجدد، اکنون در بحران است اما به هر حال توانسته جوامع غربی را در یک نظم و توسعه ای درخور وارد کند.)


اما در مقابل عقلانیتی که با انقلاب اسلامی ظهور کرد؛ بیشتر "وجه سیاسی" داشت و البته توام با یک "معنویت خاص" بود.


معنویتی که ظهور آن را در جنگ 8 ساله تحمیلی بهتر از هر زمان دیگر می توان نظاره کرد.


این عقلانیت اگر چه دستاوردهای مشخص و غیر قابل انکاری نظیر "استقلال سیاسی" کشور داشت؛ اما نمی توانست تاریخ جدیدی را به روی ما بگشاید.


اگرچه ما در "عالم ذهن" خود را بعضا جدای از دیگران می دانستیم و می دانیم؛ اما در "عالم واقع" راهی به غیر از سهیم شدن در تاریخ تجدد پیش روی ما نبوده و نیست.


و البته ما هیچ گاه نتوانسته ایم در طول چند دهه گذشته، در این تاریخ حضوری جدی و فعال داشته باشیم و همواره در "حاشیه" این تاریخ بوده ایم.


و به جای "توسعه یافتگی"، بیشتر در "حسرت توسعه" بوده ایم.


چرا که تجدد عقلانیت خاص خود را می طلبد که ما واجد آن نیستیم.


و مهمتر آن که به تبع تحولات سریعی که در این 4 دهه در جامعه ما اتفاق افتاده است؛ افق معنایی جامعه ما به شدت با اوایل انقلاب تغییر کرده است.


در این افق معنایی جدید، این احساس شکل گرفته است که بسیاری از داشته های گذشته ما و انقلاب اسلامی دیگر چندان به کار امروز ما نمی آید.


و در برابر مسائل و مشکلات عظیم کنونی ما، رنگ باخته اند.


همین اندک بودن داشته ها باعث شده که احساس "بی مآوایی" و "بی تاریخی" در جامعه ما شکل بگیرد.


چرا که از یک سو با گذشته خود پیوند مستحکمی نداریم و از سوی دیگر با قافله مدرنیته نیز نتوانسته ایم همراه بشویم.


در چنین افق معنایی، دیگر طبیعی است که بسیاری از نسخه ها به مانند گذشته توجهات را به خود جلب نمی کند.


 


6-آیا انقلاب اسلامی می تواند این وضع را علاج کند؟


و اگر می توانست اصلا چرا تاکنون چنین مسیری اتفاق افتاده است؟


انقلاب اسلامی "امکان های جدیدی" را پیش روی ما قرار داد.


اما باید در نظر داشت که این امکان ها "بی نهایت" نبود.


مخصوصا اگر ما به این نکته توجه کنیم که انقلاب ما یک "کنشی در استمرار گذشته ما" و "حاصل یک نشاط تاریخی" نبود.


بلکه "واکنشی" به وضع بحرانی ما در آن برهه از زمان بود.


و شور و نشاط اول انقلاب را بیشتر می توان ناشی از "تجربه نسخه جدید" دانست.


درک این نکته اگرچه در اوایل انقلاب کار دشواری بود؛ اما به نظر می رسد که اکنون و پس از گذشت نزدیک به 4 دهه از وقوع انقلاب اسلامی کار چندان دشواری نیست.


با چنین تذکری میتوانیم به طور جدی تر هم به داشته های انقلاب اسلامی و هم به محدودیت ها و نداشته های آن بیندیشیم.


اندیشیدن به این موضوع، تنها با نظر به "ذات انقلاب اسلامی" و "امکان های نهفته" در آن میسر است.


اما آیا ما مهیای اندیشیدن درباره ماهیت انقلاب اسلامی هستیم؟