دانشگاه مُرده است...

دو روز پیش روز دانشجو بود.

به مناسبت این روز کم و بیش برنامه هایی در دانشگاه برگزار شد.

شاید روز دانشجو بهانه خوبی باشد تا با یک نگاه از بالا، وضعیت فعلی دانشگاه و جنبش دانشجویی را دید.

 لازمه این امر اینست که فارغ از تمام بایدها صرفا به نظاره هست ها بنشینیم.

طبیعی است که هر کسی با توجه به زاویه نگاه خود و تعریفی که از یک دانشگاه مطلوب و دانشجوی ایده آل دارد، ملاک هایی را برای قضاوت در نظر میگیرد.

 به دلیل همین ملاک های متفاوت، بعضا ممکن است نگاه ما به دانشگاه و وضعیت آن متفاوت باشد.

 به همین دلیل است که برخی از زنده بودن دانشگاه صحبت می کنند، اما میتوان با نگاهی متفاوت، ادعای مرده بودن دانشگاه را مطرح کرد.  

برای دانلود فایل پی دی اف نشریه، اینجا را کلیک کنید.

دو روز پیش روز دانشجو بود.

به مناسبت این روز کم و بیش برنامه هایی در دانشگاه برگزار شد.

شاید روز دانشجو بهانه خوبی باشد تا با یک نگاه از بالا، وضعیت فعلی دانشگاه و جنبش دانشجویی را دید.

 لازمه این امر اینست که فارغ از تمام بایدها صرفا به نظاره هست ها بنشینیم.

طبیعی است که هر کسی با توجه به زاویه نگاه خود و تعریفی که از یک دانشگاه مطلوب و دانشجوی ایده آل دارد، ملاک هایی را برای قضاوت در نظر میگیرد.

 به دلیل همین ملاک های متفاوت، بعضا ممکن است نگاه ما به دانشگاه و وضعیت آن متفاوت باشد.

 به همین دلیل است که برخی از زنده بودن دانشگاه صحبت می کنند، اما میتوان با نگاهی متفاوت، ادعای مرده بودن دانشگاه را مطرح کرد.  

دانشگاه مرده است. چرا که آن هایی که از زنده بودن دانشگاه صحبت می کنند؛ غالبا سیاسی بودن آن را مساوی زنده بودن آن می دانند. در حالی که اگرچه مباحث سیاسی و دنبال کردن آن ها خالی از فایده نیست؛ اما دعواهای روزمره سیاسی و اشراف به آن نمی تواند دلیل خوبی برای زنده بودن دانشگاه باشد. و نباید گول برخی کارهای احساسی مقطعی را خورد. به خصوص اینکه غالب نزاع های سیاسی کشور از سنخ دعواهای زرگری است و از دل این مناقشات، فهم عمیقی برای دانشجو بدست نمی آید.

دانشگاه مرده است. چرا که اگر یک چهره سیاسی به دانشگاه دعوت بشود، تالار پر از جمعیت می شود. اما اگر یک برنامه فکری و عمیق در آن برگزار شود، با اعتنایی با آن برخورد می شود. تا زمانی که بساط سوت و کف فراهم است، مشتریان همیشگی آن هم، پای ثابت آن برنامه ها هستند. تا جایی که میتوان اینگونه ادعا کرد که شلوغ ترین برنامه های دانشگاه، بی محتواترین آن هاست.

دانشگاه مرده است. چرا که حتی دیگر مناظرات و سخن رانی های سیاسی هم مانند قبل، مورد استقبال واقع نمی شود. بدبختی این است که گویا بی حالی ما دانشجویان، نه تنها رمق تفکر که حتی رمق سوت و کف را هم از ما گرفته است!

دانشگاه مرده است. چرا که دانشجویان آن اسیر روزمرگی هستند و مدام در مثلث لعنتی سلف، دانشکده و خوابگاه ( پر واضح است که این مثلث، مخصوص دانشجویان خوابگاهی است و دانشجویان اصفهانی مثلث یا مربع های لعنتی مخصوص به خود را دارند.) در رفت و آمد هستند. کمتر کسی از دانشجویان، از این هرروزگی و تکرار، احساس خسران می کند و به صرف اینکه در طول یک ترم بتواند هفده یا هیجده واحد درس را پاس کنند، از خودشان راضی هستند. یعنی هرکدام از ما وقتی به دور و بر خود نگاه می کنیم، انبوهی از آدم هایی را می بینیم که مانند خود ما هستند و ما هم طبق ضرب المثل مسخره "خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو" همرنگ جامعه و هم ورودی های خودمان می شویم. و به خود جرئت متفاوت بودن را نمی دهیم. بدتر از آن اینکه حتی اگر هم بخواهیم متفاوت باشیم و اسیر روزمرگی خوابگاه و دانشگاه نشویم؛ دقیقا نمی دانیم که چه باید بکنیم! چرا که راهی را پیش روی خود نمی بینیم تا بخواهیم آن را انتخاب کنیم. زمانی تشکل ها بستر خوبی برای فرار از روزمرگی بودند؛ اما الان...

دانشگاه، مرده است. چرا که صدای تشکل ها هم روز به روز ضعیف تر می شود.  روزمرگی حاکم بر دانشجویان و فضای کلی دانشگاه ها، تشکل ها را هم در بر گرفته است. سیاست زده بودن آن ها هم ناشی از همین روزمرگی آن ها است.  و البته این امر اختصاصی به دانشگاه ما ندارد. دیگر خبری از تشکل های دهه هفتاد و هشتاد هم نیست. گویا وسعت بیابان، روز به روز دارد بزرگ تر می شود و از همین الان می توان مرگ تشکل ها را در آینده ای نه چندان دور پیش بینی کرد. هرچند که اگر حیات یک تشکل را به تاثیرگذاری آن بر دانشگاه و بر جامعه بدانیم، باید گفت که آن ها چند سال است که مرده اند. چرا که نه آن ها حرف جدیدی بر جامعه و مخاطبان خود دارند و نه مخاطبان و عامه دانشجویان، حوصله شنیدن حرف های آنان را دارند. پس این حیات نباتی تشکل ها را نمی توان دلیلی بر زنده بودن آن ها دانست.

دانشگاه مرده است. دانشگاه، جزئی از جامعه است و وقتی جامعه راکد باشد، طبیعی است که دانشگاه هم راکد خواهد بود. چرا که آنچه که بر جامعه ما حکم فرماست، اکنون است. و تا جامعه ای در اکنون زندگی کند، افقی  پیش روی فردا و پس فردا، برایشان روشن نیست. و تا افقی برایشان روشن نباشد، عزمی برای حرکت وجود ندارد. چرا که حرکت به سمت مقصد مفقود امری محال است. آن کسی که در حال، اسیر است؛ نه از دیروز تصوری دارد و نه از فردا. به همین دلیل هر نوع آرمانی دیگر توسط جامعه ما با بی اعتنایی روبه رو می شود. آزادی، دموکراسی، جامعه مدنی، عزت ملی، عدالت خواهی، تمدن اسلامی و... عناوینی هستند که دیگر توانایی موج آفرینی حداکثری را در جامعه ندارند و دیگر خیلی کسی حاضر نیست که برای این ها سر و دست بشکند. خودآگاهی و داشتن رسالت تاریخی، عنصر گمشده هر جامعه ای است که دچار اکنون زدگی است.

دانشگاه مرده است. و در عصر تولیدات انبوه و یکسان، مردمان جامعه ما هم همه یکسان و یکنواخت شده اند. چرا که نظم تکنیکی عالم، مجال هرگونه توقف و تفکر را از آدمی می گیرد. جهانی که دم به دم دستاوردهای تکنولوژیکش نو می شود؛ کجا مجال تامل و درنگ باقی می گذارد و اختیار در این جهان چه جایگاهی دارد؟ عالمی که شوق مصرف، جان ساکنانش را احاطه کرده است و بیش از آنکه نیازهای مادی آنان را رفع کند؛ برای آن ها نیازسازی می کند تفکر در آن چه جایگاهی دارد؟ طبیعی است در جامعه ای که تولید، بیش از تقوا و تفکر مورد اهمیت واقع شود، نمی توان چندان امیدی به تعالی آن جامعه داشت. دانشگاه هم جزئی از این جامعه است.

دانشگاه مرده است. و از این به بعد میتوان به ورودی های سال های بعد دانشگاه، این طور خوش آمد گفت: "به دبیرستان بزرگ صنعتی خوش آمدید. لطفا هرچه سریع تر خود را آماده کوئیز ریاضی1 بکنید! "

دانشگاه مرده است. اما علاج این رکود و روزمرگی را نباید در سیاست و نزد مسئولین جست و جو کرد. اگر چه تصمیم گیری مسئولان و مدیران و سیاست های مدیریتی آن ها می تواند بر آن چه که در دانشگاه می گذرد، تا حدی تاثیر گذار باشد؛ اما در قواره سیاست نیست که بتواند مولد تفکر و خودآگاهی یا مانع آن باشد. و این که ما منشا و راه حل تمامی امور را در نزد سیاسیون جست و جو می کنیم، به دلیل کوته اندیشی و فقدان تفکر در نزد ماست. سیاست زده، هیچ مسئله ای ندارد و همه چیز را به سیاست و سیاست مداران ارجاع می دهد و قدرت سیاسی را فائق و حلال همه مسائل و مشکلات می داند. سیاست زدگان به جای درک عمیق مسائل، از هر فرصتی برای حمله به رقیب خود استفاده می کنند. چند روز پیش در شبکه سه، مناظره ای به مناسبت روز دانشجو برگزار شد. نکته جالب این مناظره این بود که علی رغم این که دو عضو شرکت کننده در مناظره از دو جناح متفاوت بودند، اما هر دو از یک منطق واحدی برخوردار بودند. دانشجویی که نمایندگی گفتمان اصولگرایی را بر عهده داشت، دلیل اصلی رکود فعلی جنبش دانشجویی را سیاست های دولت های سازندگی و اصلاحات می دانست و در مقابل دانشجویی که نمایندگی گفتمان اصلاحات را داشت، دولت نهم و دهم را مقصر اصلی وضع فعلی دانشگاه ها و جنبش دانشجویی عنوان کرد.  سیاست زدگی، بیماری رایج جامعه ماست. شاید به همین دلیل است که هنگامی که زمان انتخابات در کشور فرا می رسد، چنان شور و شعفی بر جامعه ما حاکم میشود که گویی با تغییر یک دولت تمام مشکلات فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سایر مشکلات ما قرار است یک شبه حل بشود!  

دانشگاه مرده است. اصلا همین که مدام عده ای اصرار دارند که عنوان کنند دانشگاه و جنبش دانشجویی زنده اند، خود دلیلی بر مرده بودن و یا در حال مرگ بودن آن هاست! وگرنه چیزی که عیان باشد، نیازی به بیان مکرر آن نیست. مثل اینکه ما مدام بگوییم الان روز است!

دانشگاه مرده است. چرا که اگر دانشگاه را از جامعه حذف کنیم، نه تنها در فرهنگ و سیاست و تفکر که حتی در صنعت ما هم فاجعه ای رخ نخواهد داد!

دانشگاه مرده است. اما ممکن است عده ای اینگونه تصور کنند که دلیل این رکود، مشکلات اقتصادی و فشارهای ناشی از آن بر دانشجویان است. در حالی که این قضاوت هم عجولانه و غلط به نظر می رسد. چرا که اولا وضع مالی و سطح زندگی دانشجویان فعلی، به مراتب از گذشته بهتر است. شاهد این مدعا هم لب تاب و تبلت و گوشی های لمسی در دست اکثر دانشجویان است. البته نمی توان منکر فشارهای اقتصادی در جامعه شد. اما به نظر می رسد ما بیش از آنکه حقیقتا در زندگی خود دچار کمبود مادی باشیم؛ دچار احساس کمبود در زندگی خود هستیم. یعنی ما دچار فقر روانی هستیم تا فقر واقعی. اگر دانشگاه حیات داشته باشد؛ بر تمام این موانع وهمی و حقیقی غلبه خواهد کرد.

دانشگاه مرده است. به همین دلیل، هنوز مناظرات دهه هفتاد و نهایتا دهه هشتادی در آن برگزار می شود.

دانشگاه مرده است. چرا که کرسی های آزاد اندیشی به تاریخ پیوست.

دانشگاه مرده است. و این آرامشی که اکنون بر دانشگاه ها حاکم است برخلاف تصور سیاسیون، آرامشی گورستانی است و نه آرامشی که بتوان از آن خرسند بود. اما آن هایی که همه چیز را از دریچه تنگ سیاست و ایدئولوژی می نگرند، همین که در دانشگاه عوامل حوادث سال 88 حضور نداشته باشند و آشوبی در آن نباشد، برایشان کفایت می کند. و تنها گذر زمان است که به آن ها می فهماند که از این آرامش امروز دانشگاه باید احساس خطر می کردند. البته بعضی از سیاسیون متوجه این موضوع شده اند. از جمله سرپرست قبلی وزارت علوم آقای نجفی- که گفتند آرامش گورستانی دانشگاه به نفع کشور نیست. اما ایشان هم علی رغم التفات به این نکته، به این نکته توجه نکردند که وزارت خانه و نمایندگان مجلس و... نمی توانند جاری کننده حرکت و تفکر در دانشگاه باشد. چرا که سیاست و حکومت تنها می تواند بسترساز اندیشه و تفکر در جامعه ای باشند. اما خود آن ها نمی توانند علت فاعلی و ایجادکننده این امور باشد. اگر این طور است پس چرا در بیش از یک سال گذشته در دولت جدید، علی رغم تاکید مداوم دولت بر حمایت از فضای آزاد در دانشگاه ها هنوز شواهدی از رونق تفکر و اندیشه در آن دیده نمی شود؟

دانشگاه مرده است. و به همین دلیل، دانشجویان امروزی بی هویت اند. شاید هم بتوان عکس جمله بالا را درست دانست: دانشجویان بی هویت اند. به همین دلیل دانشگاه مرده است. از یک سو عقل و فکر آن ها در تسخیر نگاه کمی غرب به عالم است و غربی فکر می کنند و می اندیشند و فکرشان از عالم ماده و محاسبات آن فراتر نمی رود و مدرن و امروزی زندگی می کنند. از سویی دیگر هنوز تعلقی به زندگی آبا و اجدادی خود دارند و بعضا با نیکی از آن یاد می کنند. و در این میان سرگردان و پریشان اند. البته اگر بخواهیم کمی دقیق تر نگاه کنیم می توان گفت حتی مهندس بودن هم دیگر هویتی نیست که دانشجویان امروزی برایش سر و دست بشکنند و بی هویتی را به عنوان هویت خودشان قبول کرده اند..

دانشگاه مرده است. البته از آن جایی که روزگار ما، روزگار اصالت فایده عملی است، ممکن است این سوال مطرح شود که نتیجه و فایده ای که از طرح مباحث بالا نصیب ما می شود چیست؟ و راه حل شما برای خروج از وضع فعلی ما چیست؟ در جواب باید گفت که اولا برای تفکر نمی توان از قبل تعیین تکلیف کرد و اینکه بلافاصله بعد از طرح هر مشکلی، توقع اینست که یک راه حل عملی ارائه شود، خود این امر ناشی از بی حوصلگی و مصرف زدگی ماست که می خواهیم همه چیز و از جمله تفکر در خدمت ما باشند و ما آن ها را مصرف کنیم. یعنی معتقدیم اساسا مسئله ای که حل نمی شود، نباید طرح بشود. در حالی که این چنین نیست. بلکه ما به کمک تفکر می توانیم پی به وضع فعلی خودمان ببریم. لازمه خروج از بحران، تعیین عامل و یا عوامل بحران است. و خود این امر یعنی اینکه ما تصور نکنیم با تدبیرهای روزمره می توانیم به رتق و فتق امور خود بپردازیم. شرط ورود به آینده، تذکر به وضعی است که در آن به سر می بریم و مانع بزرگ پیوستن به آینده، غرور و بی خبری است.

واقعیت این است که مرده بودن دانشگاه اگر چه امری ناخوشایند است، اما رخ دادن آن طبیعی به نظر می رسد. چرا که اساسا دانشگاه برای اهداف بزرگ نظیر انسان سازی بوجود نیامده است. دانشگاه تاسیس شده تا مهندس تحویل جامعه بدهد. اما چون ما حوصله تامل در ماهیت دانشگاه را نداریم، فکر می کنیم که دانشگاه همانند خمیری است که ما هر طور خواستیم می توانیم به آن شکل بدهیم. این توهم ماست که فکر می کنیم هر ابزاری را می توان در خدمت هر هدفی بیاوریم. البته بدبختی آن است که در کشور ما دانشگاه همان کارکرد اصلی خودش را که تولید علم است هم به خوبی انجام نمی دهد. و این راز کشورهای جهان سوم است.  که از یک سو دیگر آن پیوند گذشته را با سنت و دین و آیین خود ندارند و از سویی دیگر از قافله تجدد و مدرنیزاسیون بازمانده اند. در چنین جامعه ای هم دین پژمرده است و هم پاها برای رسیدن به تجدد سست است. و سرگردان در برزخی میان سنت و مدرنیته ایستاده است. سهم چنین جوامعی از دنیای مدرن، تنها مصرف محصولات آن است. البته نباید صرفا مقصر وضع فعلی جامعه خودمان را در عوامل بیرونی جست وجو کنیم. واقعیت این است که اگر وضع ادب و تفکر و فرهنگ و ایمان در جامعه ای بالنده باشد؛ موانع بیرونی نمی توانند آن جامعه را به انحطاط بکشانند. اما به هر حال باید در نظر داشت که خروج از بحران به مدد عوامل بحران زا نظیر دانشگاه، بیشتر به یک شوخی و مزاح شباهت دارد تا واقعیت.

خلاصه کلام اینکه وضع فعلی ما قابل قبول نیست. واگر چه این امر واقعیتی تلخ است، اما بی اعتنایی و یا انکار ما باعث نمی شود که این واقعیت از بین برود. اگر ما از واقعیت روی بگردانیم، آن ها به پشت به ما خنجر خواهند زد. از طرفی برای بیماری های تاریخی، نمی توان دستورالعمل های معمول را تجویز کرد. اما در یک کلمه می توان گفت که تغییر در وضع فعلی ما، در گرو یک تغییر نسبت است. و این امر را نباید ساده فرض کرد.