1- هفته گذشته، مطلبی در نشریه وطن من منتشر شد که اگرچه در نگاه اول عادی و معمولی به نظر میرسید؛ اما ازآنجاکه برآمده از یک نوع نگاه بود که کموبیش نزد برخی از طیفهای مذهبی، عمومیت دارد، بر آن شدیم تا مطلبی در جواب به آن بنویسیم تا عیار این نوع حرفها در بستر گفتوگو و نقد شدن، مشخص شود. ازآنجاکه ممکن است برخی از خوانندگان این نشریه، آن مقاله را نخوانده باشند؛ ابتدا خلاصه نکات مطرحشده در آن مقاله را ذکر میکنیم و سپس به نقد آن میپردازیم.
جهت دریافت فایل پی دی اف اینجا را کلیک کنید.
تحلیل کلان یا توهّم کلان؟
1- هفته گذشته، مطلبی در نشریه وطن من منتشر شد که اگرچه در نگاه اول عادی و معمولی به نظر میرسید؛ اما ازآنجاکه برآمده از یک نوع نگاه بود که کموبیش نزد برخی از طیفهای مذهبی، عمومیت دارد، بر آن شدیم تا مطلبی در جواب به آن بنویسیم تا عیار این نوع حرفها در بستر گفتوگو و نقد شدن، مشخص شود. ازآنجاکه ممکن است برخی از خوانندگان این نشریه، آن مقاله را نخوانده باشند؛ ابتدا خلاصه نکات مطرحشده در آن مقاله را ذکر میکنیم و سپس به نقد آن میپردازیم.
2- اگر بخواهیم در مورد عملکرد انقلاب اسلامی، قضاوت کنیم؛ ابتدا باید ملاکهای ارزیابی خودمان را مشخص کنیم. ازآنجاییکه ما در یک جامعه اسلامی زندگی میکنیم باید ملاکهایمان هم متناسب با این جامعه و هدف آن باشد و نباید برای قضاوت در مورد انقلاب اسلامی از معیارهای غربی استفاده کنیم. چراکه تمدن غرب، هدف و ملاکهای مخصوص به خود را دارد. پس ما برای اینکه رسالت انقلاب اسلامی را بفهمیم؛ باید نگاهمان متناسب با فلسفه تاریخ خودمان باشد. و با توجه به این فلسفه تاریخ به این نتیجه میرسیم که انقلاب اسلامی بین دو واقعه بعثت نبی اکرم (ع) و عصر ظهور است. پس انقلاب اسلامی آمده که جامعه جهانی را به سمت ظهور و نقطه موعود که غلبه مستضعفین جهان است؛ برساند. و لازمه این امر این است که یک اضطرار عمومی در جهان نسبت به ولی خدا شکل بگیرد و این اضطرار زمانی به وجود میآید که از یکسو ملتهای دنیا امیدشان از سردمداران کفر و تمدن مدرن قطع شود و از سوی دیگر مشاهده کنند که در گوشهای از دنیا، ملتی چندین سال زیر بار فشار قدرتها و در مبارزه با استبداد پابرجا مانده و مردم در آن جامعه دارند با امید به آینده زندگی میکنند و در تمامی ابعاد پیشرفت میکنند. اینجاست که اضطرار نسبت به ولی خدا شکل میگیرد. از سویی یکی از دلایل غیبت امام زمان (عج) خوف از قتل است. و این علت، علت بقای امام زمان هم هست. پس انقلاب اسلامی موقعی زمینهساز ظهور میشود که هیچ نهاد بینالمللی نتواند هیچ قطعنامه و کنوانسیونی را به ایران تحمیل کند. پس جامعه شیعه باید خودش را قدرتمند کند.
3- همانطور که گفته شد، این مطلب، صرفاً جوابی به این نشریه نیست. بلکه یک نحوه نگاه و نسبت برقرار کردن با عالَم را موردنقد قرار میدهد. یعنی این مقاله، بیش از آنکه جوابی به مقاله منتشرشده در نشریه وطن من باشد؛ نقد پایههای تفکری است که آن مقاله از خروجیهای آن تفکر بهحساب میآید. تفکری که علیرغم ظاهری دینی، باطنی خود ارجاع دارد. اینطور میتوان گفت که واقعیت این است که اگرچه برخی مطالب اشارهشده در آن نشریه، از سنخ مطالبی هستند که خود ما هم آنها را قبول داریم، اما شاکله کلی متن و روح حاکم بر آن و جهتگیری نهایی آن، یکجهت گیری غلط و سراسر عیب است. باید در نظر داشت که استفاده از مقدمات درست، برای توجیه نتایج نادرست، مخلوطی از حسن و عیب نیست. بلکه سراسر عیب است.
4- فارغ از اشکالات و نواقص جزئی، حداقل دو اشکال اساسی و بنیادی به این مطلب و به این نوع نگاه وارد است. اولین اشکال، بحث ملاک موفقیت، یا عدم موفقیت انقلاب اسلامی است. در این نشریه، مباحثی نظیر رسالت تاریخی انقلاب اسلامی، ذکر شده است. و گفتهشده که انقلاب اسلامی آمده تا جامعه جهانی را به سمت ظهور پیش ببرد. ( البته برای این ادعا، هیچ دلیل درستوحسابی عقلی و یا نقلی ذکر نشده. گویا با تکرار یک ادعا، آن ادعا ثابت میشود!) اما درهرصورت پرداختن به این مباحث در جای خود ارزشمند است؛ اما نباید مباحثی ازایندست، موجب شود که ما با یک نگاه انتزاعی به کشور نگاه کنیم. واقعیت مسئله این است که اگر بخواهیم دینیتر و انضمامیتر به پدیده انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی نگاه کنیم؛ باید بگوییم انقلاب اسلامی در صورتی موفقیتآمیز بوده و خواهد بود که در درجه اول، حکومتی که بهتبع این انقلاب تشکیلشده، بتواند به وظایف خود در قبال عامه مردم عمل کند و در درجه اول تدبیر معیشت، مبارزه واقعی و جدی با ظلم و فساد و تبعیض و رانتخواری و در یک کلمه عدالت را در میان آنان برقرار کند و شرایط امکان رشد را بهطور مساوی برای آنان فراهم کند. و از سوی دیگر رفتار و منش کارگزاران آن مطابق با سیره اسلام و حکومت اسلامی باشد. نظیر آنچه که حضرت علی (ع) به مالک اشتر فرمودند. و بعد میتوان انتظار داشت که با فراهم آوردن بستر رشد و تعالی روحانی، جامعه به سمت یک جامعه دینی حرکت کند. جالب است که در این مقاله گفتهشده که غربیها ملاکهایشان با ما فرق میکند و ما نباید برای موفقیت انقلاب اسلامی، ملاکهای دنیوی را اصل قرار بدهیم. البته شکی نیست که غایت یک جامعه دینی و حکومت دینی با یک جامعه غربی فرق میکند. اما این بدان معنا نیست که مثلاً اگر غربیها گفتند که ماست سفید است؛ ما بگوییم چون با آنها مشکل داریم؛ پس ما میگوییم که ماست سیاه است! وقتی حضرت علی (ع) خودشان یکی از معیارهای موفقیت حکومتشان را تأمین یک رفاه نسبی برای مردم کوفه میدانند؛ آیا ما باید بگوییم که معیارهای ما عمیقتر از این حرفهاست؟ امام علی (ع) کمتر از پنج سال خلافت کردند. و در این مدت کوتاه باوجود سه جنگ تحمیلی سخت و پر مشکل، و گرفتاریهای بسیار که دشمنان مختلف و نفوذیهای خطرناک معاویه میآفریدند، جامعه کوفه را به جامعه بدون فقر رسانیدند. امام علی (ع) میفرمایند: "امروز در شهر کوفه همه در رفاه زندگی میکنند، پایینترین افراد نان گندم میخورند؛ خانه دارند و آب آشامیدنی سالم مینوشند." ( به نقل از کتاب منهای فقر اثر علامه حکیمی. منبع حدیث در آن کتاب آمده.) . ایشان درجایی دیگر میفرمایند: "اگر حکومت اسلامی راستین بر سرکار باشد؛ احکام نورانی اسلام زندگانی همه شما را روشن میکند و در جامعه اسلامی، فقیری و نیازداری نمیماند و به احدی ظلم نمیشود؛ مسلمان یا غیرمسلمان." خود حضرت علی(ع) مصداق بارز نمونه عملی این حرف بودند. بهعنوانمثال ابوالاسود دولی از بزرگان علما و ادبا و فقهای صدر اسلام بود.و از شیعیان خاص امیرالمؤمنین (ع) که در جنگهای آن حضرت حضور داشت. و مدتی والی بصره بود. این شخصیت بسیار برجسته، روزی با کسی که برای قضاوت نزد او آمده بود؛ کمی بلند سخن گفت. و صدای خود را از صدای او بلندتر کرد... علی (ع) شنید و برآشفت و او را از مقام قضاوت عزل کرد. ( عزل یک قاضی آنهم به خاطر اینکه صدای خود را بلند کرده است. ) و یا امام باقر (ع) میفرماید: "وظیفه حاکمیت اسلامی در برابر مردم این است که امکانات را به همه طبقات جامعه بهطور مساوی برساند و در حق همه عادلانه عمل کند." یعنی مفهم عدالت و مبارزه با ظلم و فساد بهعنوان یک معیار و ملاک بسیار جدی، برای دینی بودن و یا نبودن حکومت است. دینی بودن یک حکومت صرفاً به این نیست که ما با ادله نظری، دینی بودن آن را ثابت کنیم. چراکه حکومت یک بحث نظری و انتزاعی نیست. بلکه حکومت یک واقعیت عینی است که در زندگی همه ما نقش بازی میکند. اهمیت عدالت در نگاه برخی از بزرگان خودمان هم به چشم میخورد. مثلاً شهید بهشتی میگوید: "دین یعنی عدل و عدل یعنی دین. هر جا دیدید که میگویند دین و اسلام است و عدالت اجتماعی نیست؛ بدانید دین اسلامش قلابی است." خودِ مقام معظم رهبری درجایی میفرمایند: "ما اگر به دنبال عدالت اجتماعی نباشیم؛ وجودمان پوچ و بیهوده است و جمهوری اسلامی معنی ندارد." (6/8/1383) ایشان درجایی دیگر میفرمایند: "مشروعیت من و شما وابسته به مبارزه با فساد، تبعیض و نیز عدالتخواهی است." (5/6/1382) اینطور میتوان گفت که اگرچه داشتن یک نگاه کلان به انقلاب اسلامی در جای خود امری ارزشمند است؛ اما اگر این نگاه بهطور مطلق غلبه پیدا کند؛ کارش به ندیدن و یا توجیه نارساییها، کاستیها، مشکلات و انحرافات میانجامد. از دل این نوع نگاه، یک آرمانگرایی انتزاعی بیرون میآید و هیچگاه نمیتواند واقعیتهای پیرامون خود را درست ببیند و تحلیل کند. خروجی این نوع نگاه صرفاً دعوت به آرمانها و آرمانگرایی است. درحالیکه آرمان این انقلاب، خودِ مردم هستند و این حرف، علیرغم ظاهر عوام گرایانه و اصطلاحاً پوپولیستیاش، مبنایی عمیق و محکم دارد. اساساً تا زمانی که ما با این نوع نگاه به انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی نگاه میکنیم، اینطور برداشت میکنیم که گویا این مردماند که صرفاً در حاکمیت وظیفه دارند و رابطه بین مردم و حاکمیت، یک رابطه یکطرفه است. درحالیکه این نگاه، یک نگاه ناقص و غیردینی است.
5- اما دومین اشکال اساسی و بنیادی که به مقاله درجشده در آن نشریه وارد است؛ غلبه ایدئولوژی و تفکر ایدئولوژیک بر آن است. که اتفاقاً تا حدی، ریشه اشکال قبلی هم هست. تفکر ایدئولوژیک را نمیتوان بهراحتی تعریف کرد؛ اما میتوان برخی از ویژگیهای آن را ذکر کرد. تفکر ایدئولوژیک، ذهن را کانالیزه میکند و مانند عینکی است که آدمی به چشم خود میگذارد و از پشت آن عینک به عالم و پدیدههای آن و تاریخ نگاه میکند. غایت تفکر ایدئولوژیک نه کشف حقیقت که کسب قدرت و تغییر دادن عالم مطابق با میل خود است. زیرا ایدئولوژی، امری غیردینی و مدرن است.و ایدئولوژیها بسته به اینکه چقدر مدرن باشند، با یکدیگر تفاوت پیدا میکنند.مدرنترین ایدئولوژی، لیبرال دموکراسی است.ایدئولوژیهای مانند مارکسیسم و یا ناسیونال سوسیالیسم، حاصل بحران در مدرنیته هستند. ایدئولوژی تصویر محدودی از جهان میسازد و در این تصویر ضمن نشان دادن اتوپیا یا وجه آرمانی جهان، یک سری دستورالعملهای قطعی را برای تغییر عالم و رسیدن به آن اتوپیا اعلام میکند. در فضای دینی هم تفکر ایدئولوژیک وجود دارد و در حقیقت دین را به یک ایدئولوژی تقلیل میدهد. مظهر تام این امر در زمانه ما داعش است که از دین ابزاری برای کسب قدرت و ترویج خشونت ساخته است. البته تشخیص و فهم تمایز بین تفکر حقیقی دینی و ایدئولوژی دینی همیشه هم به این سادگی نیست و در برخی موارد چون غلظت این امر کمتر است؛ تشخیص آن بسیار دشوار است.
6- نگاه ایدئولوژیک و اراده مدارانه و کاریکاتوری به عالم، اختصاص به گروه خاصی ندارد و همانند هوایی است که پیرامون ما اشغال کرده است. در این مقاله و نگاه مطرحشده در این مقاله، رد پای نگاه ایدئولوژیک به دین، تاریخ، ظهور و عالَم دیده میشود. مثلاً در بخشی از مقاله آمده است که "درنهایت تاریخ به آنجایی میرسد که مستضعفین عالم بر همه چیره شده و وارثان و پیشوایان زمین میگردند." و در تأیید این ادعای خود، آیه پنجم سوره قصص را میآورد. آیه میفرماید: "و اراده ما بر این قرار گرفت که بر مستضعفین روی زمین منت نهاده و آنها را پیشوایان و وارثان زمین قرار دهیم." شهید مطهری در کتاب جامعه و تاریخ صراحتاً میفرماید که این آیه ربطی به آخرالزمان ندارد و در نسبت با آیه قبل و بعد خودش باید معنی بشود و مربوط به زمان حضرت موسی (ع) است. شهید مطهری ( البته اینکه ما از شهید مطهری اسم آوردیم و حرف ایشان را میپذیریم به خاطر ادله مطرحشده از سوی ایشان است.) در کتاب جامعه و تاریخ میگوید:" نه همه مؤمنان از طبقه مستضعفیناند و نه همه مستضعفین از طبقه مؤمنان. و این تطابق، ادعایی پوچِ محض است." و چند صفحه بعد میگوید: "حقیقت این است که آیه استضعاف،بههیچوجه درصدد بیان اصل کلی نیست و درنتیجه نه بستر تاریخ را توضیح میدهد و نه درباره مکانیسم تاریخی اشارهای دارد و نه پیروزی نهایی تاریخ را از آن مستضعفان ازآنجهت که مستضعفاند میداند. این اشتباه که فرض شده این آیه یک اصل کلی را بیان میکند ازآنجا پیداشده که این آیه را مرتبط و پیوسته به آیه قبل و آیه بعد نمیدانند". و بعدازآن ایشان دلایل خود را برای این حرف، میآورند. اما تفکر ایدئولوژیک، حوصله بررسی این امور را ندارد. چراکه او از قبل نتیجهگیری خود را کرده است و صرفاً به دنبال آوردن مثال و شواهد برای اثبات نتیجهگیری خود است. یعنی تفکر ایدئولوژیک، حتی قرآن را هم آنگونه که خود میپسندد؛ فهم میکند. و خواسته یا ناخواسته سعی میکند که حرف خود را در دهان قرآن بگذارد. در مورد مباحث مطرحشده درباره ظهور امام زمان (عج) هم این امر کاملاً واضح است. در آن مقاله یک رجوع کاملاً گزینشی و کانالیزه به بحث ظهور و شرایط و مقدمات ظهور شده است تا نتیجه مدنظر خود را از آن بگیرد. در آن مقاله گفتهشده "وقتی امام ظهور کنند؛ زیر بار بیعت هیچکس نمیرود و هیچ عهدی را با کفار نمیپذیرد. یعنی انقلاب اسلامی موقعی زمینهساز ظهور میشود که هیچ سازمان مللی و هیچ مجمع و کشوری نتواند هیچ قطعنامه، بخشنامه و کنوانسیونی را به ایران تحمیل کند. باید جامعه شیعه آنقدر قدرتمند باشد که امامش مجبور نباشد با کفار صلحنامه امضا کند یا از آنها اماننامه بگیرد." در سخیف و ایدئولوژیک بودن این نگاه، حرف بسیار است؛ اما بهعنوان نمونه ما میپرسیم که اگر تا این حد ظهور امام زمان (عج) وابسته به قدرت سیاسی و احیاناً نظامی ماست؛ پس چرا آن حضرت قیام خود را از ایران و تهران که ام القرای جهان اسلام! است ( وقتیکه دین به حکومت، تقلیل پیدا میکند، طبیعی است که تهران هم بااینهمه فسادش میشود ام القرای جهان اسلام!) شروع نمیکنند؟ بلکه ایشان قیام خود را از مکه و عربستان شروع میکنند؟ یعنی ظهور امام زمان تا این حد وابسته به قدرت سیاسی ماست؟ جالب است که در این مقاله، برای تاریخ هم تعیین تکلیف شده است. در بخشی از این مقاله گفتهشده: "هرگاه امید جامعه جهانی از تمدن مدرن قطع شد؛ درحالیکه مشاهده کنند در گوشهای از دنیا، ملتی چندین سال زیر بار فشار قدرتها و در مبارزه با استبداد پای بر جامانده و مردم در آن جامعه دارند با امید به آینده زندگی میکنند و بهسرعت در همه ابعاد پیشرفت میکنند؛ نظر تمام جهان به سمت این ملت مستقل اسلامی معطوف میشود. آنگاه میفهمند که باید از تمدن غرب جدا شده و در پی تشکیل نظم نوینی در سراسر جهان باشند. در این حالت است که اضطرار نسبت به ولی خدا در تمام جهان به وجود میآید." خب با قسمت اول ادعا ما هم موافقیم. اما سؤال اینجاست که ادعای قسمت دوم را از کجا مطرح کردهاید؟ چه کسی گفته که لازمه اضطرار نسبت به امام زمان این است که یک ملت مستقل وجود داشته باشد که در همه ابعاد پیشرفت کند؟! چگونه به چنین نتیجهگیری رسیدهاید؟ آیا این ادعا چیزی فراتر از یک آرزو و تمایلات گروهی است؟ آیا این همان خود بنیادی قومی نیست که ما خطرش را در نشریه قبل تذکر دادیم؟ اصلاً اگر قرار باشد یک ملتی بدون حضور معصوم در همه زمینهها پیشرفت کند؛ مردمی که ذیل این حکومت زندگی میکنند چه نیازی به ولی خدا احساس میکنند؟خب آنها به جای اضطرار به حضور ولی خدا، به پیشرفت همهجانبه خودشان ادامه بدهند! بهراستی به اگر به تاریخ ایدئولوژیک نگاه نکنیم؛ چگونه میتوان این گزاره را ثابت کرد؟ این گزاره مبنای قرآنی دارد یا روایی و یا عقلی؟ متأسفانه همانطور که در نشریه قبلی شذرات اشاره شد، ما گرفتار یک خودبنیادی قومی شدهایم و معتقدیم که هنر نزد ایرانیان است و بس! تا جایی که ظهور امام زمان را هم موکول به قدرت سیاسی و نظامی خود میکنیم و گویی این امام زمان است که محتاج قدرت سیاسی و نظامی ماست و نه اینکه ما محتاج ظهور امام زمان برای خروج از وضع تیره عالم کنونی. البته ما تا زمانی که اسیر ایدئولوژی هستیم و فکر میکنیم که در عالم همه کارهایم و میتوانیم مطابق میل خود عالم را جلو ببریم؛ هیچگاه به مرحله اضطرار برای ظهور امام زمان نخواهیم رسید. از اینجا مشخص میشود که ریشه اشکالاتی که در قسمت اول به مقاله مذکور وارد شد هم تا حدی ناشی از همین غلبه نگاه ایدئولوژیک است. طبیعی است که ما تا زمانی که با این نگاه به انقلاب اسلامی نگاه کنیم؛ بیش از آن که دغدغه عدالتخواهی و رسیدن به معیارهای یک حکومت دینی را داشته باشیم؛ دغدغه تغییر عالم را داریم. به همین دلیل تلویحاً یا تصریحاً هدف انقلاب اسلامی را تغییر عالَم معرفی میکنیم. ایدئولوژی مظهر اراده معطوف به قدرت است و ما در نشریه از توهم تا واقعیت، خطر غلبه ایدئولوژی بر تفکر و حقیقتگرایی را تذکر داده بودیم. جالب است که خداوند در قرآن مأموریت پیامبر را تبلیغ دین معرفی میکند و نه تغییر عالَم. اما ما مأموریت انقلاب اسلامی ( یعنی در حقیقت مأموریت خودمان ) را تغییر عالَم معرفی میکنیم و این حرف خود را دینی میپنداریم! در تفصیل این گفته، حرف بسیار است؛ اما فعلاً به همین تلنگر بسنده میکنیم.
7- حضرت علی (ع) میفرماید: "آنکس که زمان را میشناسد، هرگز از استعدادهای آن غافل نمیشود." یعنی ما باید بدانیم که چهکاری میتوانیم انجام بدهیم و چهکاری نمیتوانیم انجام بدهیم. اگر به خودمان راست بگوییم قدرت ما بینهایت نیست و محدود به داشتههای ما و تقدیرات تاریخی ماست و ما به اندازه توانایی تاریخی خود از عهده این امور برمیآییم. پس بهتر است به جای دلخوش بودن به آرزوها و خیالات خود، از سر تأمل و تفکر به وضع فعلی خودمان نظر کنیم. وگرنه در دام ایدئولوژی خواهیم افتاد. ایدئولوژی، همهچیز را به نفع خود مصادره به مطلوب میکند و برخلاف ظاهر موجه و دینیاش، باطنی خود ارجاع دارد. و نمیتواند با واقعیتهای عالم، نسبت درستی برقرار کند و صرفاً با آرزوها و خیالات خودش درگیر است. چراکه عینک ایدئولوژی به او اجازه صحیح نگاه کردن را نمیدهد. یکی از وجوه تفکر ایدئولوژیک این است که برای تاریخ تعیین تکلیف میکند و مدام دستورالعمل سیاسی و مبارزاتی میتراشد. تفکر ایدئولوژیک، فهم ما را از تاریخ، از وضع فعلی عالم و از پدیدههای عالم کانالیزه میکند و ما را در یک توهم و تخدیر فرومیبرد. درحالیکه راه درست برای هر کشوری ( ازجمله کشور ما) در زمان کنونی، اجتناب از پذیرش هر نسخه سیاسی بهمثابه ایدئولوژی نجاتبخش است که میتواند همه آرمانها و آرزوها را محقق کند. برای فرهنگ دینی ما، راه نجات نهایی ظهور حضرت ولیعصر ( عجل ا... تعالی فرجه الشریف) است و تا قبل از آن هیچ ادعای بزرگی درباره تحقق همه آرمانها و ارزشهای دینی نمیتوان داشت.
8- البته گفتههای بالا به این معنا نیست که ما باید دست از آرمانگرایی و تلاش برای پایان یافتن عالم غربی که افق جان انسانها را تیره کرده است؛ بکشیم. همه ما وظیفهداریم که در حد توان و فهم خود، برای رسیدن جامعه به سمت یک افق والاتر و زندگی بهتر تلاش کنیم. لازمه چنین تلاشی، شناخت عمیق دین و تعالیم حیاتبخش و انسانساز او از یکسو و مبارزه با موانع تحقق حیات دینی از سوی دیگر است. بیعدالتی و فساد و تبعیض از یکسو و تمدن غرب و مدرنیته از سوی دیگر، هر دو موانع تحقق یک جامعه دینی هستند. اما باید بدانیم که برای هر حرکتی ابتدا بایستی معرفت و بصیرت و فهم خود را نیز نسبت به آن کاری که میخواهیم انجام بدهیم بالا ببریم. حضرت علی (ع) میفرماید: ما من حرکه الا و انت فیها تحتاج الی المعرفه. هیچ حرکتی نیست مگر آنکه تو برای انجام دادن آن محتاج معرفت و شناخت هستی.
9- برخی انتقادات دیگر هم به این مقاله و این نوع نگاه وارد بود که ما به دلیل پارهای ملاحظات و مصالح از بیان آنها خودداری میکنیم. شاید بیمناسبت نباشد که در پایان این مقاله چند جمله از شهید مطهری را نقل کنیم: "حرف من این است ما بر سر یک دوراهی قرارگرفتهایم. گفتیم که اسلام با انقلاب پیوند دارد، بذر انقلاب در اسلام وجود دارد. ولی ما مسلمانهای بهاصطلاح انقلابی، ما که الآن، هم مسلمانیم و هم معتقد به انقلاب، بر سر یک دوراهی قرارگرفتهایم و این دوراهی خیلی دقیق است یعنی در ابتدا تشخیص داده نمیشود که دو راه است اما واقعاً دو راه است و تدریجاً با یکدیگر زیاد فاصله میگیرند و آن این است که انقلاب اسلامی یا اسلام انقلابی؟ آینده ما چه باید باشد؟
راه آیندهی ما راه انقلاب اسلامی باید باشد یا راه اسلام انقلابی؟ انقلاب اسلامی یعنی راهی که هدفْ اسلام و ارزشهای اسلامی است، انقلاب و مبارزه برای برقراری ارزشهای اسلامی است، یعنی مبارزه برای ما هدف نیست وسیله است، اسلام و ارزشهای اسلامی برای ما هدف است. ما انقلاب میکنیم برای ارزشهای اسلامی، مبارزه میکنیم برای ارزشهای اسلامی، پس هدف برای ما اسلام است، مبارزه و انقلاب برای ما وسیله است. اما عدهای میان انقلاب اسلامی و اسلام انقلابی اشتباه میکنند یعنی برای آنها مبارزه و انقلاب هدف است، اسلام وسیلهای است برای مبارزه و انقلاب. نتیجهاش این است که از اسلام انتخاب میکنیم؛ هر چه از اسلام ما را در مسیر مبارزه قرار بدهد آن را قبول میکنیم و هر چه از اسلام- لااقل فکر کنیم- ما را در مسیر مبارزه قرار ندهد آن را از اسلام طرد میکنیم. آنوقت بر اساس اینکه ما اسلام را هدف و مبارزه و جهاد را وسیلهای برای برقراری ارزشهای اسلامی بدانیم یا مبارزه را هدف بدانیم تفسیرها از اسلام، انسان، توحید، تاریخ، جامعه و تفسیرها از آیات قرآن متضاد و متناقض میشود.آنکه مبارزه را هدف میداند میگوید من همیشه باید در حال مبارزه باشم و اصلاً اسلام آمده برای مبارزه. نه، اسلام نیامده برای مبارزه، در اسلام عنصر مبارزه هست. اسلام خیلی دستورها آورده است یکی از آنها مبارزه است اما نه اینکه اسلام آمده فقط برای مبارزه و هدفی جز مبارزه ندارد. اسلام آمده برای اینکه بشریت را به سعادت برساند، یکی از وسایلی که در شرایط خاص از آن وسایل استفاده میکند مبارزه است."
مجموعه آثار شهید مطهری . ج24، ص: 173