1- علم فکر نمی کند! طبیعی است که این جمله برای خیلی ها مایه تعجب باشد. چرا که اصلا بدون فکر کردن هیچ علمی به وجود نمی آید. قاعدتا بلافاصله این سوال پرسیده می شود که پس این همه دستاورد علمی، حاصل نیندیشیدن است؟ چگونه می توان در دورانی که بشر در اوج پیشرفت علمی خود قرار دارد؛ چنین ادعایی را مطرح کرد؟ پس منظور از فکرنکردن علم، چیست؟
برای دانلود فایل پی دی اف نشریه، اینجا را کلیک کنید.
2- منظور از ادعای بالا این نیست که برای تولید علم به هیچ تلاش ذهنی نیاز نداریم. بلکه منظور اینست که این علم نیست که برای خود تعیین تکلیف می کند. بودن یا نبودن و یا چگونگیِ بودن یک علم، دستِ خودش و به اختیار خودش نیست. اینگونه میتوان گفت که علم بی اختیار است و امری فراتر از خود اوست که او را رهبری و جهت دهی میکند. علم، خود فکر نمی کند و تحت اسارت تفکری است که او را حرکت میدهد و جایگاهش را مشخص می کند. این امر فراعلمی که برای علم تعیین تکلیف میکند، چیزی جز طلب و نیاز و غایت آن جامعه نیست. این که هدف ما در زندگی چه باشد و متناسب با آن به سراغ کدام علوم برویم، سوالی است که هیچ گاه نمی توان از خود علم پرسید و این یعنی علم، فکر نمیکند.
3- اگر بخواهیم عینی تر صحبت کنیم اینگونه می توان گفت که هر کدام از ما در یک رشته ای خاص در دانشگاه مشغول درس خواندن هستیم. آیا شده تا به حال از خودمان بپرسیم که چرا من باید این دروس را بخوانم و اساسا چه چیز باعث شده که این دروس از اهمیت ویژه ای برخوردار شوند؟ آیا می شود از خود علومی که ما آن ها را می خوانیم این سوال را بپرسیم؟ ما می توانیم به وسیله روابط و فرمول هایی که در هر علمی وجود دارد؛ جواب سوالات علمی خود را بگیریم. اما به وسیله روش هایی که هر علمی در طرح و حل مسائل دارد؛ نمی توانیم از آن علم بخواهیم که در باره چرایی اهمیت پیداکردن خود آن علم توضیحی داشته باشد. مثلا آیا می شود از علم مهندسی صنایع ( البته اگر بخواهیم دقیق تر بگوییم؛ هیچ یک از علوم فنی مهندسی، علم نیستند؛ بلکه آن ها تکنیک هستند. اما در این نوشته، غالبا به جای لفظ تکنیک، از لفظ علم استفاده شده است.) پرسید که چرا بهره وری در تولید تا این حد اهمیت دارد؟ اگر هم کسی به این سوال پاسخی بدهد، قطعا از موضعی فراتر از آن علم، به این سوال پاسخ داده است. مثلا در جواب این سوال، در یکی از کتاب های درسی اینگونه پاسخ داده شده است: "بهره وری مهم است؛ زیرا تنها ما می توانیم چیزی را داشته باشیم که تولید می کنیم." این جمله دیگر از سنخ خود مهندسی صنایع نیست. بلکه نظر به تفکر موجود در پشت آن دارد. و ناشی از این نوع نگاه است که داشته ما صرفا تولیدی های ماست. ( در نقد این نگاه، حرف بسیار است. اما بماند برای بعد.) و یا در مورد مهندسی مکانیک هم می توان مشابه این سوال را پرسید. هر جوابی که به این قبیل سوالات داده شود، نشان دهنده جهان بینی و تفکر نهفته در پشت آن علم است.
4- پس اینگونه می توان مجددا توضیح داد که ما هر نسبتی با عالَم برقرار کنیم، متناسب با آن نسبت، به سراغ برخی علوم خاص می رویم و در نتیجه آن علوم جایگاه و اهمیت زیادی پیدا می کنند و برخی علوم هم مورد بی اعتنایی قرار می گیرند. اهمیت و جایگاه پیدا کردن یک علم، تابع غایت و نیاز یک جامعه است. یعنی علم در حقیقت ابزاری است که برای رفع نیاز آن جامعه، استفاده می شود و بی اعتنایی و یا توجه به آن کاملا وابسته به غایت آن جامعه است. با توجه به چنین نگاه و درکی باید به علم و علوم جدید نگاه کرد. اساسا سوال اینجاست که چرا در یک جامعه ای و یا در یک تمدنی برخی علوم از ارزش و جایگاه والایی برخوردار می شوند و مردمان آن جامعه سال های طولانی از عمر خود را صرف یادگیری آن می کنند؟ آیا این امر اتفاقی است؟ آیا میتوان از خود علم توقع داشت که به این سوال ما پاسخ بدهد؟
5- تلاش ما باید این باشد که از خود علم عبور کنیم و نظر به تفکر و جهان بینی بیندازیم که در پشت آن علم نهفته است و باعث اهمیت آن علم شده است. امری که تقریبا می توان گفت هیچ گاه در دانشگاه به آن پرداخته نمیشود و صرفا تعلیم علوم جدید در آن انجام می پذیرد. البته این امر طبیعی است. چراکه دانشگاه خود برای تعلیم علوم جدید بوجود آمده است و بنا هم نبوده که در آن از تفکر نهفته در پشت مجموعه علوم فعلی سخنی گفته شود. ما در مقابل نظام آموزشی که در آن درس خوانده ایم و می خوانیم؛ کاملا منفعل هستیم و بر خلاف تصور خودمان، این راه را با اختیار خود، طی نکرده ایم . باید در نظر داشته باشیم اینکه مثلا ما بین مهندسی مکانیک و مهندسی برق حق انتخاب داشتیم دلیل بر آزاد بودن و اختیار داشتن ما نمی شود.
6- پس پیدایش و اهمیت یافتن یک علم، وابسته به نوع نیاز ما است. هر علمی، در حقیقت پاسخی است که به یک نیازی داده می شود. از طرفی باید در نظر داشت که بر خلاف آنچه که معمولا گفته می شود؛ علوم جدید دنباله علوم قدیم و یا تکامل یافته آن نیست. البته رشته ای وجود دارد که علم قدیم را به علم جدید متصل میکند و کسی نمی تواند بگوید که تحقیقات علمای قدیم هیچ نقشی در علوم فعلی ندارد. اما این طور نیست که مثلا پزشکی امروز، تکامل یافته همان طب ابوعلی سینا باشد. بلکه این دو ماهیتا با یکدیگر متفاوتند. به این معنا که مفاهیم موجود در پزشکی مدرن و طب سنتی اصلا قابل ترجمه به یکدیگر نیستند. مهمتر از همه اینکه جایگاه علوم مختلف در دوران قبل و دوران جدید با یکدیگر تفاوت دارد.
7- حال سوال اساسی اینجاست که انسان غربی بعد از رنسانس، چه نسبتی با عالم برقرار کرد که نتیجه اش اهمیت پیدا کردن علوم جدید شد؟ واقعیت این است ( و کمتر کسی در این واقعیت تردید دارد) که در غرب بعد از رنسانس و به خصوص از قرن هفدهم به بعد انسانی به صحنه آمد که شان او تصرف و تسخیر طبیعت است. فرانسیس بیکن یکی از پایه گذاران تمدن غربی جمله مشهوری دارد که می گوید: بس است تفسیر عالم. اکنون وقت تغییر عالم است. در سیر تحولات انسان معاصر به تدریج انسانی به صحنه آمد که خود را محور و مبنای ارزش می دانست و می خواست با اراده خود و مطابق با میل خود عالم را آنگونه که خود می پسندد؛ بنا کند. افق دید انسان جدید هرگز از دنیا فراتر نمی رود و همین دو عنصر یعنی پرستش نفس و دنیا جوهره عالم مدرن است. و طبیعی است که چنین انسانی به دنبال علومی برود که او را به هدف نهایی خود که تسخیر عالم و حداکثر تمتع از آن است را برساند. ذات عالَم غربی، تمامیت خواهی و سلطه جویی است. به قول مرحوم سید احمد فردید: "تمام دوره جدید، چو نیک بنگریم خواهش نفس است به سوی استکبار." بنابراین ذات علوم جدید هم بر مبنای تصرف در عالم و تسخیر طبیعت است و این نکته ای است که اگرچه فهم آن ساده و آسان است؛ اما خود علم نمی تواند به این سوال ما پاسخ بدهد.
8- پس علم، در هر عالَمی مسیری متفاوت را طی میکند و تابع مبانی فکری و غایت آن عالَم است. و جایگاه و اصالت پیداکردن یک علم، امری اتفاقی نیست. پس نمی توان به صرف اشتراک لفظی به نام علم، در مورد همه علوم، نظری واحد داشت. عالَم غرب و عالَم دینی، دو عالمی است که به اندازه زمین تا آسمان با هم دیگر تفاوت دارند و لفظ علم در هر کدام از این دو عالَم، معنای متفاوتی دارد. مثلا در احادیث دینی داریم که سودمندترین معارف، معرفت به نفس است. و یا از حضرت علی (ع) داریم که علمی که مایه اصلاح تو نشود، گمراهی است. و یا در تعریف علم داریم که علم، نوری است که خداوند در قلب هر کسی که بخواهد قرار می دهد. در قرآن هم داریم که تنها بندگان عالِم خدا، از خداوند می ترسند و نسبت به خداوند خشیت دارند. کاملا واضح است که علوم جدید نه خشیت انسان را نسبت به خداوند بیشتر می کند ( که اگر این طور بود باید دانشجویان دکترا همه، نماز شب خوان می بودند!!!) و نه معرفت او را به نفس خویش و حقیقت خودش و عالم بیشتر می کند و نه مایه اصلاح کسی می شود و نه قلب آدمی را نورانی می کند! حال این سوال مطرح می شود که چه طور یک عده ای به خودشان اجازه می دهند که از موضع دین، از علوم جدید حمایت کنند و در تایید آن آیه و روایت بخوانند؟ چه طور می شود به خود اجازه داد که دم ورودی یک دانشگاه فنی مهندسی ( همین دانشگاه خودمان را عرض میکنم) حدیثی از رسول اکرم که می فرمایند: "دانشمندان امینان خدا بر خلق اویند" را نوشت و این طور به خواننده این حدیث القا کرد که منظور پیامبر از علم، همین علوم جدید است؟ آیا این کار مسخ کردن حدیث پیامبر نیست؟ اگر کسی می خواهد از علوم جدید حمایت کند؛ اشکالی ندارد. اما اگر قرار باشد از موضع دین از آن ها حمایت کند، دین را به ابزاری برای رفع حوایج دنیوی تقلیل داده است. در فضای دینی حتی اگر از علوم تجربی و ریاضیات هم صحبتی به میان می آید؛ از یک نظرگاه متفاوتی است و هدف از شناخت حسی عالم را شناخت عمقی ما از عالم می داند.
9- بازهم باید تاکید کرد که علوم جدید به افقی فراتر از دنیا و تسخیر آن نظر ندارد و سودای تصرف بر عالم را در سر دارد. و آنچه که به علوم فعلی جایگاه و اعتباری تا این حد بخشیده است؛ غلبه ساحت مادی و دنیوی بشر بر سایر ساحات او است. و این امر در تقابل با نگاه دینی است. دین اگرچه به ابعاد مادی بشر توجه دارد، اما هیچ گاه اصالت را به این بعد از بشر نمی دهد. اما اینگونه می توان گفت که می شود علوم فعلی را در خدمت اسلام و دین درآورد. یعنی همان کاری که مثلا در زمینه نظامی انجام می شود. واقعیت اینست که ما به لحاظ تاریخی و اجتماعی به علوم فعلی نیازمندیم و از آن استفاده می کنیم و میان شناخت ماهیت علوم فعلی و موضع گیری در مقابل آن باید تفاوت قائل شد. نکته دیگری که باید به آن اشاره شود اینست که طبیعی است کسانی که علوم فعلی را فرا میگیرند، می توانند به جامعه خود خدمت کنند و این امر در جای خود ارزشمند و قابل احترام است. اما نباید مسائل را صرفا در حد یک صورت مسئله اجتماعی فهم کرد و اگر کسی هنوز مطلب را در این سطح می فهمد؛ مقصود را متوجه نشده است.
10- طبیعی است که از گفته های بالا ضدیت با علم و مخالفت با ترقی برداشت می شود. اما واقعیت مطلب این چنین نیست. بلکه همه بحث اینجاست که علوم جدید خود حاصل یک نسبت جدید انسان معاصر با عالم و آدم است و علوم فعلی هم از نتایج این نسبت جدید است. بنابراین در خود علم تفکر وجود ندارد، بلکه خود علم ناشی از یک نوع تفکر خاص است. از دل مطالب بالا، بنا نیست که علوم جدید نفی بشوند. بلکه تذکری است برای نظر به ماهیت علم و تفکر پشت آن. آیا اگر کسی دعوت به شناخت تفکر نهفته در پشت علوم فعلی کند، باید او را ضد علم و مخالف با پیشرفت دانست؟ آیا ما که بهترین سال های عمر خودمان را صرف آموختن علوم جدید کرده ایم؛ حق نداریم که از ذات و ماهیت آن پرسش کنیم؟ آیا اگر تعلقات انسان به عالم هر روزه را مدام بیشتر کنیم و نگذاریم که نسبت به اسارت خود در چنگال تفکر غربی تذکر پیدا کند، مانع ترقی حقیقی او نشده ایم؟