از توهّم تا واقعیت!

مواجهه ای چالشی با رویکرد فعلی "مرگ بر آمریکا" گویان

 

1- 13 آبان در تقویم رسمی کشور، روز ملی مبارزه با استکبار جهانی نامگذاری شده است. در هفته های گذشته به مناسبت این روز، برنامه های مختلفی در کشور برگزار شد. تقارن این روز با عاشورای حسینی هم، باعث شده بود که امسال بیش از گذشته این مراسمات رنگ و بوی دینی به خودش بگیرد.

2- مرگ بر آمریکا صرفا یک شعار نیست. بلکه یک رویکرد است. پس انتقاد از آن انتقاد از یک رویکرد است و نه یک شعار. اساسا در اصل شعار مرگ بر آمریکا و مقابله با دولت های مستکبری نظیر دولت آمریکا، نمی توان تردیدی وارد کرد و برای اصل این شعارو این مقابله میتوان دلایل عقلی و شرعی اقامه کرد. کاری که این روزها سخنرانان مراسم های 13 آبان انجام می دهند. اما پذیرفتن اصل این شعار، بدین معنا نیست که دیگر هیچ کس اجازه هیچ گونه چون و چرا کردن در مورد نحوه و  چگونگی  آن را نداشته باشد. اساسا اگر یک حرف و یا یک رویکردی صحیح و برحق باشد، حامیان و موافقان آن نباید از به چالش کشیده شدن آن حرف توسط دیگران عصبانی و ناراحت بشوند.چرا که با پرسشگری، حقانیت آن حرف بیش از پیش آشکار می شود. پرخاش نسبت به پرسشگری کار کسانی است که نه از سر تفکر بلکه از سر عادت و تعصب، طرفدار و حامی یک حرف هستند.

 

برای دریافت فایل نشریه، اینجا را کلیک کنید.

 

1- 13 آبان در تقویم رسمی کشور، روز ملی مبارزه با استکبار جهانی نامگذاری شده است. در هفته های گذشته به مناسبت این روز، برنامه های مختلفی در کشور برگزار شد. تقارن این روز با عاشورای حسینی هم، باعث شده بود که امسال بیش از گذشته این مراسمات رنگ و بوی دینی به خودش بگیرد.

2- مرگ بر آمریکا صرفا یک شعار نیست. بلکه یک رویکرد است. پس انتقاد از آن انتقاد از یک رویکرد است و نه یک شعار. اساسا در اصل شعار مرگ بر آمریکا و مقابله با دولت های مستکبری نظیر دولت آمریکا، نمی توان تردیدی وارد کرد و برای اصل این شعارو این مقابله میتوان دلایل عقلی و شرعی اقامه کرد. کاری که این روزها سخنرانان مراسم های 13 آبان انجام می دهند. اما پذیرفتن اصل این شعار، بدین معنا نیست که دیگر هیچ کس اجازه هیچ گونه چون و چرا کردن در مورد نحوه و  چگونگی  آن را نداشته باشد. اساسا اگر یک حرف و یا یک رویکردی صحیح و برحق باشد، حامیان و موافقان آن نباید از به چالش کشیده شدن آن حرف توسط دیگران عصبانی و ناراحت بشوند.چرا که با پرسشگری، حقانیت آن حرف بیش از پیش آشکار می شود. پرخاش نسبت به پرسشگری کار کسانی است که نه از سر تفکر بلکه از سر عادت و تعصب، طرفدار و حامی یک حرف هستند.

3- این متن از موضع سیاسی نوشته نشده و دغدغه آن هم حمایت از یکی از دو رویکرد سیاسی موجود در زمینه چگونگی رابطه با کشورهای مستکبر نیست. از سویی دیگر مخالفت با یک نوع نگاه سیاسی به منزله تایید نگاه سیاسی دیگر نیست. طبیعی است که اگر کسی بخواهد با نگاه سیاسی به گفته های این متن نگاه کند و در چارچوب دوگانه حسین شریعتمداری صادق زیباکلام آن را تحلیل کند،  قطعا با سردرگمی مواجه خواهد شد و در نهایت این سوال را خواهد پرسید که : بالاخره ما نفهمیدیم  شما موافق مرگ بر آمریکا و مبارزه با استکبار هستید یا مخالف آن؟

4-  آن چه در کشور ما به عنوان چرایی رویکرد استکبار ستیزی گفته می شود را میتوان به صورت زیر خلاصه بیان کرد:

دولت امریکا در طول 35 سال گذشته از هیچ کوششی برای ضربه زدن به انقلاب و کشور دریغ نکرده و همواره با توجه به روحیه استکباری خود، ملت های دیگر و از جمله ملت ایران را مورد ظلم و انواع توطئه های خود قرار داده است. پس طبیعی است که ما باید در مقابل چنین دولت مستکبری، بایستیم و مبارزه کنیم.

بیان دینی تر این ادعا به صورت زیر است: همواره در طول تاریخ، در مقابل جبهه حق جریانی شکل می گرفته که تحت عنوان جبهه باطل ما از آن یاد میکنیم. این جبهه باطل همواره نمادی داشته که سردرمدار فعلی آن دولت مستکبر آمریکاست. بنابراین عقل و شرع حکم می کند که ما در مقابل این دولت بایستیم و با آن مقابله کنیم. یعنی میتوان گفت که شعارمرگ بر آمریکا نماد مقابله ما با غرب و جبهه کفر و استکبار است.

5- این گفته ها در نگاه اول درست و منطقی به نظر می رسند. هیچ کس در دشمنی آمریکا در طول 35 سال گذشته با ملت ایران و انقلاب اسلامی تردیدی ندارد. هیچ دولتی به اندازه دولت آمریکا در طول این سال ها نسبت به ملت ایران دشمنی نکرده است. از طرفی هیچ کس هم در لزوم مبارزه با ظلم و زیر بار ظلم نرفتن هم تردیدی ندارد.پس این طور به نظر می رسد که مقدمات و نتیجه گیری بالا همگی درست است و ایرادی به آن وارد نیست.

6- اما بر خلاف تصور اولیه، گفته های بالا اگرچه غلط نیستند، اما از آن جا که ناقص بیان شده اند اعتبار آن ها زیر سوال رفته است. مهمترین اشکالی که به گفته های بالا وارد است، انتزاعی بودن آن است. این ادعا را اینگونه میتوان توضیح داد:

 هر برهه ای از زمان اقتضای عملی متناسب با خودش را دارد و نمیتوان یک قاعده درست در یک شرایطی را بر هر شرایط دیگری تطبیق داد. یعنی اینکه ما مقابله اصلی خودمان را در درجه اول، مقابله با دولت های مستکبری نظیر آمریکا تعریف کنیم، رویکردی نیست که همواره ما ملزم به تبعیت از آن باشیم. این افتخار نیست که 35 سال پیش شعار محوری ما مرگ بر آمریکا بوده و هنوز هم شعار اصلی ما مرگ بر آمریکاست. اگر قرار باشد تا زمانی که دولت آمریکا روحیه مستکبری دارد، ما هم مقابله با آن را به عنوان رویکرد اصلی مبارزه خود تعریف کنیم، پس احتمالا برای همیشه شعار مرگ بر آمریکا شعار اصلی و محوری ما خواهد بود! یعنی بر خلاف آنچه که حامیان این رویکرد عنوان میکنند، به نظر میرسد این نحوه ضریب دادن به مقابله سیاسی با دولت هایی نظیر آمریکا، نه ناظر به واقعیات بیرونی که برآمده از تحلیل های ذهنی آنان است. ویژگی نگاه انتزاعی این است که ما بر اساس ذهنیات و پیش فرض های قبلی خود سعی می کنیم عالم را ببینیم و حتی اگر عالم و مناسبات آن تغییر کند، بازهم کسانی که این نوع نگاه را به پیرامون خود دارند، حاضر نیستند در نگاه خودشان به عالم تغییری حاصل کنند. یعنی مثلا با این ذهنیت که دشمن اصلی کشور ما دولت هایی نظیر دولت آمریکا هستند، سعی میکنیم حوادث پیرامون خود را تحلیل کنیم و اصرار هم بر این داریم که از این تصورات بعضا خودساخته خود، ذره ای عقب نشینی نکنبم. یعنی ویژگی این نوع نگاه، نه مواجهه صادقانه با عالم، بلکه تحمیل ذهنیت های خود بر واقعیات عالم است.

7- دومین اشکال وارد بر این رویکرد، غلبه نگاه سیاسی و سیاست زده بر حامیان این نوع مقابله است. خلاصه کردن تمام جبهه کفر در یک یا چند دولت مستکبر و یا آن ها را سردرمدار این جریان دانستن و انداختن تقصیرات بر گردن آن ها، نشان دهنده غلبه نگاه سیاسی است. طبیعی است که با چنین تعریفی راه حل مبارزه هم مشخص است. مقابله سیاسی با این دولت ها و برگزاری راهپیمایی و گرفتن مراسم و خواندن آهنگ های پاپ و غیره با مضامینی نظیر دعوت به مقاومت و مسائلی از این دست. درحقیقت در این نوع نگاه دشمن اصلی کشور و انقلاب موجودیتی سیاسی دارد و راه حل مبارزه با آن هم راه حلی سیاسی است. این سیاست زدگی و تصور اینکه راه حل تمامی مشکلات کشور از مسیر سیاست می گذرد، امری همه گیر است و اختصاصی به یک گروه خاص ندارد. شاید دلیل این امر این باشد ما به غیر از سیاست اصلا چیز دیگری را نمی شناسیم که بخواهیم آن را به عنوان راه حل برون رفت از وضع فعلی جامعه خود معرفی کنیم. بحران های انسان امروز و قوم ایرانی، بسیار عمیق تر و ریشه دارتر از آن است که ما بخواهیم آن ها را ناشی از توطئه چند قدرت سیاسی سلطه گر بدانیم و تصور کنیم که با سردادن شعارهایی نظیر مرگ بر آمریکا و دعوت به مقاومت می توانیم، آن ها را حل کنیم. بر خلاف پندار رایج، این دولت های خارجی نیستند که کشوری را دچار عقب ماندگی و فساد می کنند، بلکه این خود اقوام هستند که چون دچار انحطاط می شوند، زمینه برای اعمال نفوذ قدرت های خارجی در امور داخلی آن ها فراهم می شود. این نکته ای است که مرگ بر آمریکا گویان هنوز آن را درک نکرده اند و یا تمایلی به اعتنا به آن ندارند. ای کاش آن هایی که مدام آرزوی فروپاشی آمریکا را در سر می پرورانند و هرچند وقت یکبار در شرف واقعه بودن این رویداد را اعلام می کنند، به این سوال هم فکر می کردند که اگر مثلا آمریکا فروبپاشد، دقیقا چه چیزی عائد ما می شود و چند درصد مشکلات اساسی موجود در جامعه ما حل می شود؟ آیا با فروپاشی امریکا وضع ما در تفکر و فرهنگ و ادب کن فیکون می شود؟ یا عقب ماندگی علمی ما یک شبه جبران می شود؟ یا بحران فروپاشی نظام خانواده، حل می شود؟ یا اینکه بحران معنویت و دوری از معرفت عمیق دینی از جامعه ما رخت می بندد؟ آیا با فروپاشی نظام آمریکا سرانه مطالعه ما از این وضعیت اسف بار کنونی نجات پیدا می کند؟ یا اینکه بحران بی معنایی و احساس پوچی در بین جوانان ما حل می شود؟ نکند آمریکا مانع برگزاری کرسی های آزاد اندیشی ماست؟ و یا به خاطر دسیسه های آنان است که ما هنوز از سرمایه های دینی و فکری خود حتی خبردار هم نیستیم، چه برسد به اینکه بخواهیم از آن ها استفاده کنیم؟ 

8- طیف دیگر سیاسی کشور یا همان دوم خردادی ها هم دقیقا از همین منطق پیروی می کنند. یعنی همان طور که جبهه مقابل مقصر اصلی مشکلات داخلی را دولت های مستکبر و توطئه های آنان می داند، آن ها هم راه حل  عبور از مشکلات کنونی را در سازش و ارتباط با آمریکا و به اصطلاح خودشان قدرت های جهانی می دانند. آن ها اینگونه بیان می کنند که چون ما با کشورهایی نظیر آمریکا روابط حسنه ای برقرار نکرده ایم، وضع فعلی مان قابل قبول نیست. در حالی که این حرف هم، بی پایه و اساس است و ناشی از سیاست زدگی و مرعوب بودن این جماعت در برابر آمریکاست. یکی نیست از این آقایان به اصطلاح روشنفکر بپرسد که مگر غیر از این است که کشور ما وسیع ترین رابطه را در زمان شاه مخلوع و طی سال های 1332 تا 1357 با دولت آمریکا داشت؟ نتیجه ای که از این روابط حسنه! و البته ذلیلانه عاید ما شد، دقیقا چه بود؟ جالب اینجاست که امروز آرمان های عصر جدید، نظیر لیبرال دموکراسی در موطن اصلی خود، یعنی آمریکا مورد تردید و سوال واقع شده، اما این جماعت بیرون افتاده از تاریخ، چنان با آب و تاب از دموکراسی و آزادی و جامعه مدنی حرف می زنند که گویا غرب اکنون به اوج خود رسیده و مردمان آن توانسته اند به مدد آزادی و دموکراسی و ... بهشت زمینی مد نظر خودشان را بنا کنند! و برماست که راه آنان را ادامه بدهیم! هرچند که این ها در عمل ثابت کرده اند که خود به هیچ یک از ارزش هایی که خودشان را منادی آن ها می دانند، پایبند نیستند. و دغدغه اصلی آن ها کسب قدرت است و نه کشف حقیقت. رفتار این جریان بعد از انتخابات 88 به خوبی باطن آن ها را آشکار کرد و نشان داد که آزادی و دموکراسی نزد آنان، حربه ای برای کسب قدرت سیاسی است. خلاصه اینکه مواجهه این گروه هم با عالم مواجهه ای صادقانه و از سر تفکر نیست. تا حدی که می توان گفت وضع آن ها به لحاظ تفکر به مراتب بدتر از طیف مقابل است.

9- پس اینگونه میتوان نتیجه گیری کرد که مشکل بزرگ نگاه غالب مرگ برآمریکا گویان، در حقیقت به آن چیزهایی نیست که ما را به آن توجه می دهند. بلکه مشکل اصلی آن اموری است که توجه ما را از آن ها می گیرد. یعنی مشکل از آنجایی شروع می شود که حامیان این رویکرد، گفته خود را نه به عنوان گفته ای صحیح در میان سایر گفته ها، بلکه  به عنوان صحیح ترین و جامع ترین گفته و رویکرد معرفی می کنند. اکنون پرسش اساسی این است که چرا چنین رویکردی که ادعای مبارزه با غرب و استکبار جهانی را دارد، یک رویکرد انتزاعی، سیاست زده و تقلیل گرایانه است؟ و ریشه های شکل گیری این نوع نگاه را در کجا باید جست و جو کرد؟

10- به نظر می رسد که چنین رویکردی در مواجهه با عالم و به خصوص با غرب، نتیجه دوری از تفکر و غلبه نگاه ایدئولوژی محور باشد. اگر ایدئولوژی را مجموعه گزاره های نظری معطوف به عمل سیاسی تعریف کنیم و غایت آن را نه کشف حقیقت که به دست آوردن قدرت بدانیم، اینگونه میتوان گفت که آنچه که ما در جامعه خود و نزد هر دوگروه سیاسی میبینیم، غلبه ایدئولوژی و ادبیات قدرت مدارانه بر تفکر است. و این امر خود باعث شده که مواجهه ما با غرب نه از سر شناخت و تفکر که مواجهه ای سیاسی و ایدئولوژیک باشد. به همین دلیل غالب مرگ بر آمریکا گویان تصور غلطی از غرب و نحوه مبارزه ما با غرب دارند. آن ها غرب سیاسی را نمادی از کلیت غرب می دانند و ادعا می کنند که ما در حال مبارزه با سلطه غرب هستیم! در حالی که این حرف از جهات مختلف غلط، سطحی و ساده انگارانه است.

چراکه بر خلاف تصور آنان سلطه غرب بر ما اولا و باالذات سلطه سیاسی نیست و سیطره غرب  امر فراسیاسی و اصطلاحا وجودی است. راه مقابله با این سیطره هم، نه راهپیمایی و مرگ بر آمریکا گفتن مکرر، که مقابله با غلبه یک ساحت بشر بر ساحات دیگر اوست.(توضیح اینکه غرب چیست و راه سلطه آن کدام است نیاز به توضیح زیادی دارد که آن را در سایر نشریات شذرات می توانید دنبال کنید. اما به طور خلاصه این طور می توان گفت که غرب منطقه ای بر روی جغرافیا نیست. بلکه یک نحوه نگاه به عالم و آدم است که اگرچه از غرب بسط پیدا کرده، اما اختصاصی به آن ندارد. ) غرب را در چند نظام سیاسی خلاصه کردن و مرگ بر آمریکا گفتن را مقابله با غرب فرض کردن، یک پندار ساده لوحانه است.

دوما به دلیل غلبه نگاه سیاسی آنان این توهم برای آنان حاصل شده که از آن جایی که غرب سیاسی نماد غرب  است و ما در حال مبارزه با آن هستیم، پس ما الان در مقابل غربیم. در حالی که اگر آن ها غرب را در چند دولت غربی خلاصه نمی کردند، بلکه غرب را عالمی می دانستند که در ذیل آن نحوه بودن خاصی حاصل می شود، این جمله چندان برایشان عجیب نبود که ما نه در مقابل غرب، بلکه جزئی از غربیم. اکنون دیگر از امور کوچکی نظیر نوع تفریحات و نحوه لباس پوشیدن و نوع غذاهایی که ما خوریم گرفته تا فرهنگ و تفکر و آداب و سبک زندگی و ملاک های ارزش گذاری ما در امور مختلف، همه متاثر از تمدن یک پارچه غرب شده است. یکی از تناقضات ما در طول 35 سال گذشته هم اتفاقا همین مورد بوده است که در حالی که ما در طول این سال ها همواره ادعای مبارزه با غرب را داشته ایم و در زمینه سیاسی پیشتاز مبارزه با غرب بوده ایم، اما در زمینه بسط مدرنیته و تفکر و عالم غربی، هم جزو ملت های پیشتاز در این عرصه بوده ایم و کمتر از این بابت احساس خطر کرده ایم و ترجیح داده ایم که بیشتر به رجز خوانی در عرصه سیاست مشغول باشیم. مبارزه سیاسی ما با غرب در صورتی معنا پیدا می کند و قابل توجیه است که در ذیل یک طرح کلی برای عبور از غرب باشد و گرنه استمرار این حرکت آن هم با این شور و حرارت، بیشتر به یک حرکت کور شبیه می ماند که  مصرف داخلی آن بر تاثیر خارجی اش غلبه دارد.آن هم برای افزایش غرور ملی و انداختن مشکلات خودمان بر گردن دولت های مستکبر!

11- نکته دیگری که باید در اینجا بدان اشاره شود، تطبیق سازی جریان کربلا بر زمانه امروز ما توسط حامیان رویکرد مرگ بر آمریکا است. آنها رویکرد استکبار ستیزی خود را همانند حرکت امام حسین(ع) می دانند و از این جهت کار خود را با قیام امام حسین (ع) مقایسه می کنند. در حالی که چنین مقایسه ای از جهات مختلف غلط به نظر می رسد. فلسفه اصلی قیام امام حسین(ع) نه مبارزه با یزید، بلکه احیای دین اسلام و امر به معروف و نهی از منکر و سوق دادن جامعه به سمت یک زندگی دینی و توحیدی است. بنابراین ما اگر میخواهیم که از نهضت امام حسین الگو بگیریم باید ببینیم که مهمترین موانع درونی و بیرونی تحقق جامعه دینی در عصر ما چیست؟ مرگ بر آمریکا گویان طوری علیه آمریکا و دولت های استکباری حرف می زنند که گویا این چند دولت مانع اصلی اصلاح جامعه و تعالی آن هستند. در حالی که بر خلاف نگاه سیاست زده آنان که سر منشا و راه حل تمام مشکلات عالم را، سیاسی معرفی میکنند، مانع اصلی بیرونی تحقق جامعه توحیدی در زمانه ما تمدن غرب و سیطره آن بر  قلوب و افکار ماست. که البته توضیح تفصیلی این گفته را هم در نشریه قبلی شذرات تا حدی بیان کرده ایم و هم ان شاا.. در نشریات بعدی بیان خواهیم کرد. نگاه های سیاست زده همواره به دنبال یافتن یک دشمن خارجی برای مقابله با آن می گردد. مخلص کلام اینکه حرکت امام حسین(ع) از جهات مختلفی با رویکرد استکبارستیزی فعلی ما تفاوت دارد. چرا که قیام ان حضرت اگرچه دارای وجوه سیاسی هم بود، اما افق آن حضرت احیای دین و تربیت مردم و مقابله با عوامل فاصله گرفتن جامعه از دین حقیقی و زندگی دینی بود. اگر امروز هم ما داعیه سرمشق گرفتن از قیام ان حضرت را داریم، باید موانع تحقق جامعه دینی را بشناسیم و آن ها را رفع کنیم. نه این که بخواهیم با نگاه قدرتمدارانه مبارزه با دولت مستکبری نظیر آمریکا را نماد حق طلبی در زمان خودمان معرفی کنیم.به راستی اگر از فردا به فرض محال دشمنی آمریکا با ملت ایران تمام شود، چه اتفاق مهمی در زندگی و نحوه زیستن و تفکر و فرهنگ و دین داری ما پدید می آید؟ جدای از این، جا دارد که این سوال از آن ها پرسیده شود که از کجا معلوم که زمان ما مثل زمانه امام حسین (ع) است که ما باید حتما خودمان را موظف به قیام حسینی در برابر آن چه که خودمان شمر زمانه معرفی کرده ایم، بکنیم؟ از کجا معلوم که زمانه ما، مانند زمانه امام صادق (ع) نیست که باید رسالت اصلی خود را تربیت و نشر معارف دینی بدانیم؟

12- غلبه ایدوئولوژی بر تفکر در جامعه ما و در بین کسانی که خود را حامی انقلاب و ولایت می دانند، نمودهای دیگری هم دارد. یکی از آن ها، بلایی بود که بر سر کرسی های آزاداندیشی آمد و به بدترین صورت ممکن، این امر که خواسته رهبری هم بود، مورد بی اعتنایی قرار گرفت. البته این بی اعتنایی امری ناخواسته بود. چرا که تفکر فرآیندی نیست که کاملا تحت اختیار ما باشد و ما با زدن یک دکمه شروع به فکر کردن بکنیم! بلکه رفتن به وادی تفکر مستلزم تحولی در جان ماست. امری که هنوز روزنه های آن در ما دیده نمی شود. در مقابل اگر رهبری گفته بودند که مثلا بیایید و فلان سفارت را تسخیر کنید، آنها نه تنها سفارت را تسخیر می کردند، بلکه حاضر بودند آن را با خاک یکسان کنند!

13- تفکر دشمنی سرسخت تر از سیاست زدگی و ایدئولوژی زدگی ندارد. طبیعی است که در جامعه ای  که این دو، حکم فرما باشند، تفکر جایگاهی پیدا نخواهد کرد. روی آوردن به تفکر و اندیشه، مستلزم ترک عادت و تامل در آن چیزهایی است که تاکنون آن ها را به عنوان اصولی مسلم پذیرفته بودیم. وگرنه تا زمانی که بخواهیم با خیالات خود زندگی کنیم و عالم را آنگونه که خود می پنداریم و نه آنگونه که هست؛ نظاره کنیم، از فقدان تفکردر جامعه چندان نگران نخواهیم شد.

 اگر ما به دنبال فهم رسالت خود در جهان کنونی و ترسیم راه آینده جامعه هستیم، باید بدانیم که این مهم به وسیله ایدئولوژی و سیاست میسر نخواهد شد. چراکه از ایدوئولوژی تنها دریدن بر می آید و نه دوختن. یکی از لوازم اصلی تفکر، مواجهه صادقانه با عالم و پدیدارهای آن است. بر عکس ایدئولوژی که راه فهم و گفت و گو را می بندد، تفکر همواره عالمی گشوده دارد. ما نیازمند یک تغییر در چارچوبه فهم خود و حرکت از ایدوئولوژی به سمت تفکر هستیم و وقت آن رسیده که از مرکب چوبین ایدئولوژی پیاده شویم.

14- باز هم این نکته را باید متذکر شد که نقطه مقابل بحث های مطرح شده، این نیست که مثلا ما با آمریکای جنایت کار از در دوستی واردبشویم. چراکه مخصوصا با روی کار آمدن دولت جدید، آنهایی که قبله حقیقی شان مجسمه آزادی آمریکاست، مدام صحبت از سازش و دوستی با آمریکا می کنند. این متن تاییدی بر گفته های آنان نیست. از قضا این گروه چه بسا بیشتر از حامیان مرگ بر آمریکا اسیر اوهام و به دور از تفکر هستند. آن ها هم به جای کشف حقیقت، به دنبال تفسیر آنها متناسب با بافته های خود هستند. که البته در این نشریه بنا براین نیست که گفته ها و توهمات این گروه را مورد نقد قرار دهیم. در نهایت باید گفت: طرح مباحث بالا جهت دعوت به تفکر است. قاعدتا اگر رویکردی قابل دفاع باشد؛ مدافعان آن باید بتوانند در برابر پرسش هایی که در رابطه با آن مطرح می شود، جواب های قانع کننده ای داشته باشند.

 15- درزمانه ای که مسموعات، همه از مشهورات است، سخن گفتن و به چالش کشیدن عادت های پذیرفته شده، به سادگی امکان پذیر نیست. اما از آنجایی که تفکر تابع مشهورات نیست، باید آن ها به چالش کشیده شوند تا راه تفکر باز شود.هر چند که با چنین رویکردی، زمینه برای انواع سو تفاهم و اتهام زنی فراهم است.

این جمله را به گوش صحابه ایدوئولوژی برسانید:

چه بخواهیم و چه نخواهیم، دوران ایدوئولوژی به پایان رسیده است و دیگر با زبان ایدوئولوژی نه تنها با مردم دنیا که حتی با مردم خودمان هم نمی توانیم گفت و گو کنیم.