این امر که سیاست در پوشش کلام، فلسفه و عرفان ظاهر می شود اولا بدان جهت است که سیاست با این معارف نسبت دارد و ثانیا صورت خاص این پوشیدگی مظهر وضع فکری جامعه و نشانه وجود یک مشکل اخلاقی و تاریخی است. نسبت تفکر با سیاست از مرتبه یگانگی آغاز و تا قهر و بیگانگی کشیده می شود؛ یعنی این نسبت همیشه و در همه جا ثابت نیست. سیاستمداران گاه خود متفکر و گاهی بکلی با تفکر بیگانه اند؛ اما معمولا روش و رویه سیاستمداران با اهل نظر تفاوت دارد. تفکر صبور، آرام، مراقب و مواظب است. اما سیاست چه بسا سال ها به یک قضیه هیچ اعتنایی نکند و ناگهان تمام توجه را به آن معطوف سازد. سیاست تا خطر را از نزدیک نبیند به آن توجه نمی کند و چون دست و زبانش به شدت مشغول است به گفته ها خوب گوش نمی دهد و دورها را نمی بیند (مگر سیاستی که سیاستمدارانش متفکر باشند)؛ به این جهت هر چه بگوییم – به شرط آنکه روال کارها را به هم نزنیم- اعتنا نمی کند و کاری ندارد که آن گفته ها آشفته و پریشان است یا بهم مربوط و اصولی و منظم و مبتنی بربنیانی استوار.
سیاست به صورت کار دارد نه به ماده و مضمون و به این جهت در نزاع های فکری یا مناقشات ایدئولوژیک، وارد نمی شود. حتی فلسفه خوانده هایی که ملاحظات سیاسی را در نظر دارند پی نمی برند که جوهر فلان مناغشه ی ظاهرا فلسفی و نظری، سیاست و مقاصد ایدئولوژیک است. ما باید برای سیاست زدگی فکری بکنیم و بکوشیم سیاست و علم و فکر را از سیاست زدگی جدا و رها سازیم. ولایت حقیقی سیاست، توام با تفکر است و در آن، تفکر سیاست را راه می برد اما در سیاست زدگی، سیاست از تفکر جدا می شود و جای آن را می گیرد و تمام شئون و اوصاف آن را به خود نسبت می دهد؛ به این جهت شاید تفکر دشمنی خوش ظاهرتر و خطرناکتر از سیاست زدگی نداشته باشد. سیاست زدگی که به صورت های گوناگون و گاهی در هیئت فلسفه ظهور می کند علف هرزی است که کشتزار سیاست، ایدئولوژی، فلسفه و دین را آلوده و تباه می سازد.
برگرفته از کتاب فلسفه در دام ایدئولوژی
دکتر رضا داوری اردکانی