آزادی
می خواهم
درباره آزادی با شما
صحبت کنم. مساله پیچیده ای است و احتیاج به مطالعه و درک دارد. ما درباره آزادی، آزادی مذهب و آزادی عمل
بسیار صحبت کرده ایم. کتاب های زیادی در این مورد توسط دانش پژوهان نوشته شده است
اما فکر می کنم می توانیم به سادگی و مستقیما به آن نزدیک شویم وشاید به این ترتیب
به یک راه حل واقعی برسیم.
نمی دانم آیا
هرگز هنگام غروب آفتاب به برافروختگی فوق العاده آسمان نگاه کرده اید؟
برای دیدن، تماشاکردن
و برای آنکه تمام حواس را متوجه یک چیز زیبا کنید ذهن بایستی از همه قیدها آزاد
باشد و نبایستی متوجه مشکلات، نگرانی ها و تفکرات باشد. فقط هنگامی که ذهن کاملا
آرام است می توانی واقعا مشاهده کنی زیرا در آن هنگام ذهن نسبت به زیبایی، فوق
العاده حساس می شود و شاید این سرنخی باشد برای مساله آزادی ما.
حال ببینیم
آزاد بودن یعنی چه؟ آیا آزادی یعنی انجام هرکاری که خوشایند شماست، رفتن به هرجایی
که می خواهید و فکرکردن همانطور که می خواهید؟ این کاریست که شما در هر حال انجام
می دهید. آیا صرفا داشتن استقلال یعنی آزادی؟
بسیاری از
مردم روی زمین استقلال دارند اما به ندرت آزادند. آزادی مستلزم هوشیاری زیادی است.
آزادبودن یعنی هوشیار بودن، اما اگر فقط در آرزوی آزادی باشیم آگاه و هوشیار
نخواهیم شد. زمانی می توانیم هوشیار باشیم که آغاز به درک اطراف خود نماییم و از
نفوذ اجتماعی، والدین و آداب و سنن که به تدریج به ما نزدیک تر می شوند آگاه
باشیم. برای شناخت عواملی که بر روی شما نفوذ دارند - والدین، دولت، اجتماع،
فرهنگی که به آن تعلق دارید، عقاید شما و اعتقاداتتان، آداب و سننی که بدون تفکر
از آن پیروی می کنید – و نیز برای آزاد شدن از قید آنها احتیاج به بینش عمیق دارید
اما معمولا تحت تاثیر آن قرار می گیرید، زیرا باطنا می ترسید که مقام خوبی در
زندگی به دست نیاورید. از آنچه که دیگران درباره شما خواهند گفت می ترسید، از آنکه
از آداب و رسوم پیروی نکنید می ترسید و بالاخره می ترسید عمل نادرستی مرتکب شوید.
اما آزادی در واقع حالتی از ذهن است که در آن هیچگونه ترس یا اجبار و یا میل در
امان بودن وجود نداشته باشد.
آیا اکثر ما
نمی خواهیم سالم و در امان باشیم؟ آیا نمی خواهیم به ما بگویند انسان فوق العاده
ای هستیم، چقدر زیبا به نظر می رسیم و یا چه هوش خارق العاده ای داریم؟ در غیر این
صورت هرگز چند لغت و عبارت بعد از اسم مان ردیف نمی کردیم. همه این چیزها به ما
اعتماد به نفس و اعتبار می بخشد. همه ما می خواهیم فرد سرشناسی باشیم و زمانیکه بخواهیم چیزی باشیم دیگر آزاد
نیستیم. به این موضوع توجه کنید زیرا این یک راه حل واقعی برای درک مسئله
آزادی است. در این دنیای سیاستمداران، قدرت، مالکیت و اقتدار لحظه ای که تصمیم
بگیرید کسی شوید دیگر آزاد نیستید. اما مرد یا زنی که پوچی این چیزها را درک می
کند و کسی که قلبش پاک است و در آرزوی این نیست که کسی شود چنین فردی آزاد است.
اگر شما به سادگی آن پی ببرید زیبایی فوق العاده و عمق آن را خواهید دید.
گذشته از
اینها هدف از آزمایش ها و تحصیل، دادن موقعیت به شما و رساندن شما به مقام می
باشد. عناوین، موقعیت و معلومات، شما را تشویق می کنند کسی شوید. آیا توجه نکرده
اید که والدین و معلمان شما معتقدند که شما بایستی در زندگی چیزی بشوید و مثل عمو
یا پدر بزرگتان آدم بزرگی باشید و یا خودتان از بعضی قهرمان ها و بزرگان تقلید می
کنید. پس هرگز آزادی نخواهید داشت. شما چه از یک قهرمان، یک معلم یا خویشاوند
پیروی کنید و چه به سنت خاصی بچسبید، همه اینها از شما می خواهند که کسی شوید و
هنگامی به این موضوع پی خواهید برد که واقعیت آزادی را دریابید.
پس وظیفه
آموزش آن است که از کودکی به شما کمک کند تا از هیچ کس تقلید نکنید و فقط خودتان
باشید و این مشکلترین کارهاست، شما چه زشت باشید چه زیبا، چه حسود باشید چه شکاک،
همیشه همین باشید اما آن را درک کنید. خود بودن بسیار مشکل است. ممکن است فکر کنید از طبقه پایینی هستید و
اگر بتوانید خود را تبدیل به یک اشراف زاده بکنید بسیار عالی خواهد بود، حال آنکه
اگر شما به آنچه که واقعا هستید نظر بیفکنید و آن را درک نمایید، در آن حالت درک
کامل، تغییر شکل ایجاد می شود. آزادی در این نیست که سعی کنید چیز دیگری شوید و یا
آنچه که احساس می کنید دوست دارید انجام دهید و یا دنباله روی قدرت، آداب و رسوم
یا والدین خود باشید، بلکه این است که دریابید در هر لحظه چگونه شخصی هستید. شما به این منظور تحصیل نمی
کنید تحصیلات شما را ترغیب می کند این چیز یا چیز دیگری شوید، اما این شناخت خود
نیست. روح انسان بسیار پیچیده است، صرفا آن چیزی نیست که به مدرسه می رود، نزاع می
کند، بازی می کند و می ترسد بلکه جوهری نهفته است. روح نه تنها از تمام افکاری که
در مغز شماست تشکیل شده بلکه شامل چیزهایی است که توسط سایر مردم کتابها، روزنامه
ها و بوسیله رهبران شما در مغزتان جای گرفته و می توان دریافت که فقط هنگامی که
نمی خواهید مانند کسی باشید آزادید پرورش این آزادی وظیفه واقعی آموزش است.
والدین،
مربیان و امیال خودتان می خواهند شما را با این چیز یا سایر چیزها برابر نمایند تا
خوشبخت و در امان باشید اما برای آگاه بودن بایستی تمام نفوذهایی را که شما را
برده خود ساخته و شما را خرد می کند از میان بردارید.
تنها زمانی می
توان به تشکیل یک دنیای جدید امید داشت که شروع به دیدن اشتباهات خود کنید و علیه
آن قیام نمایید نه فقط با سخن بلکه با عمل.
برگرفته از کتاب فرهنگ آموختن و عشق
ورزیدن نویسنده کریشنامورتی
۹۳/۰۲/۰۹
۰
۰
واحد خواهران