آیا واقعا نیازی به این همه دانشگاه هست؟
برای دیدن متن به ادامه مطلب بروید .
همچنین میتوانید متن نصب شده در برد را از اینجا
(دانلود ضفحه اول------ دانلود صفحه دوم ) کنید .
رجوع به جایگاه دانشگاه در ینگه دنیا هم که اصولاً الگوی نظام آکادمیک ما به شمار میرود نکات جالبی درباره وضعیت خاص دانشگاه در ایران در اختیار ما میگذارد. با کمترین جستجویی در اینترنت متوجه میشوید که بین 25 تا 30 درصد دانشآموزان امریکایی تحصیل در دبیرستان را رها میکنند، 30 درصد از آنها که دبیرستان را تمام میکنند به کالج نمیروند و 43 درصد آنانکه دوره لیسانس را در کالج آغاز میکنند، فارغالتحصیل نمیشوند. گرچه برخی در امریکا از این وضعیت به بحران آموزشی رها کردن تحصیل یاdropout crisis یاد میکنند امّا برخی دیگر همین آمار ورود به تحصیلات دانشگاهی را اضافه بر نیاز اجتماعی تلقی میکنند. آنچه مسلم است اینکه بسیاری از جوانان امریکایی راه پیشرفت خود را در مسیری جز دانشگاه میجویند. این وضعیت چنان در مقاطع بالاتر تشدید میشود که پیدا کردن سفیدپوستهای امریکایی در کلاسهای رنگینپوستان ارشد و دکترا بویژه در رشته های مهندسی جزء نوادر محسوب میشود!
برای بیشتر معلوم شدن ابعاد ماجرای عجیب علاقهمندی ما ایرانیها به دانشگاه بد نیست که آنرا با حوزه مقایسه کنیم. مواجهه مردم ما با حوزه، بعنوان نهاد علمی سنتی، در چند نسل پیش از ما خیلی با مواجهه امروزینمان با دانشگاه متفاوت بود. هیچوقت همه مردم آرزو نمیکردند که بچهشان حوزوی شود. حوزه هم هیچوقت آنقدر در خودش بسط و طول ایجاد نمیکرد که بتواند همهی بچه های مردم را درون خودش جا دهد. حرفه علم حرفه خاصی بود که اهل خودش را طلب میکرد و هرکسی به درد حضور در نهاد علمی و آموزش و پژوهش علمی نمیخورد. اینرا هم حوزه خوب میدانست و هم مردم. بخاطر همین بود که نه تقاضای زیاد شدن کرسیهای درس و افزایش ظرفیت و تأسیس شعب جدید و تشکیل حوزه آزاد اسلامی و پیام نور حوزوی و ... وجود داشت و نه حوزه اصلاً صلاح میدید که بساط عرضه خودش را گسترش دهد. معروف است که حضرت امام (ره) که میخواست فلسفه درس بدهد کوچکترین اتاق را انتخاب میکرد چرا که درس فلسفه را بالاتر از این میدانست که همینطور ول بدهد میان هیاهوی هزاران کس و ناکسی که قدر آنرا میدانستند و یا نمیدانستند. تازه از میان طلبهها هم قرار نبود که همه عالم باشند و مجتهد، چرا که خیلیها از اول به دنبال حرفهی روحانیت یا تبلیغ به حوزه میرفتند و بعد از گذراندن دوره های اولیه و بدست آوردن دانش لازم، به شهر و موطن خود بازمیگشتند تا به وظیفه اجتماعیشان عمل کنند.
آیا دانشگاه قرار است در صنعت به ما کمک کند ؟ در ایران نهادی که متولی آموزش کارشناس برای برطرف کردن نیازهای صنایع است سازمان فنی حرفهای یا اصطلاحاً هنرستان است که از قضا نهادی بسیار مهجور و مظلوم و در حاشیه است که البته کار خودش را خوب انجام میدهد و تکنسینهای خوبی را تحویل صنعت میدهد. امّا دانشگاه نهاد فاخری است که اصلاً کلاسش را به آموزش فنون و مهارتها و تربیت تکنسین تقلیل نمیدهد چرا که دانشگاه و دانشگاهی اشتغال به «علم» دارد! فرقی ندارد که این دانشگاه دانشگاه صنعتی شریف باشد یا دانشگاه پیام نور فلان شهر؛ هر دو در لیسانس مهندسی همان سیلابسها و همان آموزش فاخر علمی را دنبال میکنند که در کارشناسی ارشد ادامه مییابد و در دکترا تمرین میشود و سپس در استادی به سیستم بازگردانده میشود تا چرخه ادامه یابد! بعنوان شاهد بد نیست که آمار اشتغال فارغالتحصیلان فنی حرفهای و مؤسسات آموزش کاردانی با آمار اشتغال مهندسین دانشگاهی در صنعت در جایی تهیه و ارائه شود.با این حساب دانشگاه به مانند حوزه خود را نهاد علم میداند و هیچ از این جایگاه خود کوتاه نمیآید. بنابراین همچنان جای این سؤال باقیست که دلیل اقبال این چنینی مردم ما به دانشگاه چیست؟آیا حقیقتاً این علاقه ذاتی ایرانیان فرهیخته به «علم و دانش» است که چنین سودای بزرگی را در میان خانوادهها، مدارس، مؤسسات آموزشی و جوانان برای ورود به دانشگاه و سپس ادامه تحصیل در کارشناسی ارشد و دکترا بوجود آورده است؟ تصور میکنم اصولاً علاقه به علم و دانش نمیتواند چنین موج اجتماعی عظیمی بوجود آورد. اینجا هم مقایسه میان علم حوزوی و علم دانشگاهی کارساز است.
علم حوزوی علمی است که صرف مطالعه آن معرفتبخش و سعادتآفرین است چرا که علم دین است. اثرگذاری اجتماعی بسیار زیادی دارد چون هدایتگر زندگی مردمان مسلمان است.نتیجه آن هم به خود مردم بازمیگردد چون روحانیت متعلق به موطن خویش است و بعد از تحصیل به وطنش بازمیگردد. در مقابل علم دانشگاهی ارزش ذاتی ندارد چون علم ابزارهاست. اثرگذاری اجتماعی آن بسیار محدود و گاهی در حد صفر است، نتیجه آن هم به ندرت نزد مردمان موطن دانشمند بازمیگردد و بسیار کم دیده شده که مثلاً دانشجوی مهندسی خوانده شهرستانی برای خدمت به شهر خود بازگردد و از قضا بسیار دیده شده که برای خدمت به کشورهایی سفر کند که سالها این کشور را مورد غارت و چپاول قرار داده اند. بنابراین اگر قرار باشد ارزش علوم منشأ علاقهمندی مردمان باشد حوزه علمیه امروز و دیروز باید هرسال هزاران متقاضی را پشت کنکور حوزه میگذاشت و هزاران کانون فرهنگی آموزش در شهرهای مختلف پیدا میشد تا ورود نوباوگان ملت به حوزه را تضمین کند!
در واقع آنچه در مواجهه ما با دانشگاه اصلاً اهمیت ندارد خودِ علم است و ارزش واقعی آن! علم عنصر مظلوم و مهجور کل فرآیندهای اجتماعی عظیمی است که در جامعه ما حول محور «دانشگاه» اتفاق میافتد. در کل فرآیند کنکور، انتخاب رشته و دانشگاه، کلاسهای درس، نمره گرفتن و نهایتاً مدرک کارشناسی یا ارشد یا دکترا، آنچه که غیبتی تام و تمام دارد خود علم است.به عنوان مثال تا به حال فکر کردهاید که چرا عدم انتخاب رشته و دانشگاهی که نرم افزار انتخاب رشته براساس انتخابهای همرتبهایهای ما در کنکور پارسال، برایمان تعیین می کند، تبدیل به قماری بزرگ بر سر گذشته و آینده خودمان و همه کس و کارمان می شود، جوریکه اگر یک دانشجوی بخت برگشته ی رتبه 500 کنکور، به جای مهندسی کامپیوتر شریف، فیزیک دانشگاه بهشتی را انتخاب کند، همه او را به عنوان یک دیوانه روانی و پدرومادرش را بعنوان یک جفت والدین بیمسئولیت میبینند؟ آن نیروی عظیمی که خانواده را بر آن میدارد که میلیونها تومان خرج فرزندشان کنند و مدرسه را بر آن میدارد که رشته ریاضی- فیزیکش را تقویت کند و شرایط کنکوری را از سال سوم یا دوم کلید بزند یا دانشآموز را بر آن میدارد تا بی چون و چرا انتخاب جبری سیستم برای رشتهاش را بپذیرد و بعدها دانشجو را بر آن میدارد که یکسال وقت بگذارد و در کنکور ارشد شرکت کند تا در مقطع بالاتر حضور یابد و اساساً کل جریان آموزشی و علمی مملکت را در تب مدارک بالاتر گرفتن به سوی قلهی موعود دکترا گرفتن فرا میخواند؛ چه نیروییست؟
پاسخ را همه میدانیم و حس کردهایم، حتی اگر نسبت به آن خودآگاه نباشیم. این نیروی عظیم «منزلتطلبی» و «تلاش برای ارتقاء شأن و جایگاه اجتماعی» است که در نهاد تمام ما ایرانیان ریشه دوانده است. آنچه ما ایرانیان از دانشگاه میفهمیم علم و دانش نیست بلکه «مدرک» است و مدرک هم نیست جز سندی رسمی که بالاتر بودن شأن و مقام ما را تأیید میکند. این همان خوی لقبساز و منصبپرور ما ایرانیان است که سرتاسر تاریخ ما را انباشته، همان رقابت پنهان همیشگی دنیای سیاست ایرانی که چگونه میتوان زود از پله های قدرت بالا رفت و دیر پایین آمد!
رقابت دانشآموزان ما برای ورود به دانشگاه رقابت بر سر علم نیست، بلکه مسابقهای نفسگیر بر سر رسیدن به «مدرک چشمپرکنتر» و رقابت بر سر پله های ارتقاء منزلت و جایگاه و شأن اجتماعی و به عبارت بهتر بر سر پرستیژ است! یعنی امروز روز که بنده با شما صحبت می کنم «برق شریف» یک چیزی است تو مایه های کفش آدیداس یا عینک دودی ریبن یا پورشه سقفبازشو! دانشگاه برندی است که روی پیشانی ما می چسبد و قدر و قیمت اجتماعی ما را معین می کند. همه آن فشاری هم که ناخودآگاه در درون خود حس می کنیم یا خودآگاه توسط خانواده به ما منتقل می شود، همین فشار اجتماعی است که مبادا در مسابقه کسب شأن اجتماعی یکهو عقب بمانیم. از برکت همین نگاه که علم را به چشم پله صعود اجتماعی و آسانسورِ پرستیژ می بیند، روح دانشگاه می میرد و چشمه علم می خشکد و از دانشگاه نمی ماند جز چند کنکور و مدرک برای دانشجو و چند مقاله و لقب و دیگر هیچ. نمره جای سواد را می گیرد و تقلید به جای نوآوری باب می شود و سیلابس آموزشی به جای علم ورزی می نشیند و مقاله نویسی جای رفع نیاز کشور را پر می کند. مسابقه بزرگ ارتقا به وسعت کل کشور برگزار می شود تا با کم اثر شدن مدارک مقاطع پایینتر، همه راه ها از مدرسه و دانشگاه و لیسانس و ارشد به یک نکته ختم شود: همه می خواهند دکترا بخوانند!
در اینکه این وضیعت یک بیماری اجتماعی است شکی نیست. در این هم که این وضعیت با عقبتر رفتن سالهای آمادگی برای کنکور و بالاتر رفتن هزینه های قبولی در کنکور و فشرده شدن صفوف منتظران تحصیلات تکمیلی روزبه روز در حال وخیم تر شدن است هم شکی نیست. تب مدرکگرائی حرفه مقدس علم را به کسب و کاری پرسودا و مبتذل مبدل کرده که شاهکار آن معامله مستقیم مدرک با پول است. نظام آکادمیک ما نه تنها در صدد درمان این بیماری پردامنهی خود نیست بلکه با تأسیس و گسترش دانشگاه آزاد، اختصاص سهمیه های بزرگ به دوره های شبانه با هزینههای سرسام آور، تشکیل دوره های دانشجویان پولی (آخن، کیش، تهران 2و...) و از همه نومیدکنندهتر طرح خصوصی کردن دانشگاه ها در حال دامن زدن به بساط ناموزون و بیمار علم -یا همان بهتر که بگوییم مدرک- در جامعه ایرانی است.
یاعلی
رجوع به جایگاه دانشگاه در ینگه دنیا هم که اصولاً الگوی نظام آکادمیک ما به شمار میرود نکات جالبی درباره وضعیت خاص دانشگاه در ایران در اختیار ما میگذارد. با کمترین جستجویی در اینترنت متوجه میشوید که بین 25 تا 30 درصد دانشآموزان امریکایی تحصیل در دبیرستان را رها میکنند، 30 درصد از آنها که دبیرستان را تمام میکنند به کالج نمیروند و 43 درصد آنانکه دوره لیسانس را در کالج آغاز میکنند، فارغالتحصیل نمیشوند. گرچه برخی در امریکا از این وضعیت به بحران آموزشی رها کردن تحصیل یاdropout crisis یاد میکنند امّا برخی دیگر همین آمار ورود به تحصیلات دانشگاهی را اضافه بر نیاز اجتماعی تلقی میکنند. آنچه مسلم است اینکه بسیاری از جوانان امریکایی راه پیشرفت خود را در مسیری جز دانشگاه میجویند. این وضعیت چنان در مقاطع بالاتر تشدید میشود که پیدا کردن سفیدپوستهای امریکایی در کلاسهای رنگینپوستان ارشد و دکترا بویژه در رشته های مهندسی جزء نوادر محسوب میشود!
برای بیشتر معلوم شدن ابعاد ماجرای عجیب علاقهمندی ما ایرانیها به دانشگاه بد نیست که آنرا با حوزه مقایسه کنیم. مواجهه مردم ما با حوزه، بعنوان نهاد علمی سنتی، در چند نسل پیش از ما خیلی با مواجهه امروزینمان با دانشگاه متفاوت بود. هیچوقت همه مردم آرزو نمیکردند که بچهشان حوزوی شود. حوزه هم هیچوقت آنقدر در خودش بسط و طول ایجاد نمیکرد که بتواند همهی بچه های مردم را درون خودش جا دهد. حرفه علم حرفه خاصی بود که اهل خودش را طلب میکرد و هرکسی به درد حضور در نهاد علمی و آموزش و پژوهش علمی نمیخورد. اینرا هم حوزه خوب میدانست و هم مردم. بخاطر همین بود که نه تقاضای زیاد شدن کرسیهای درس و افزایش ظرفیت و تأسیس شعب جدید و تشکیل حوزه آزاد اسلامی و پیام نور حوزوی و ... وجود داشت و نه حوزه اصلاً صلاح میدید که بساط عرضه خودش را گسترش دهد. معروف است که حضرت امام (ره) که میخواست فلسفه درس بدهد کوچکترین اتاق را انتخاب میکرد چرا که درس فلسفه را بالاتر از این میدانست که همینطور ول بدهد میان هیاهوی هزاران کس و ناکسی که قدر آنرا میدانستند و یا نمیدانستند. تازه از میان طلبهها هم قرار نبود که همه عالم باشند و مجتهد، چرا که خیلیها از اول به دنبال حرفهی روحانیت یا تبلیغ به حوزه میرفتند و بعد از گذراندن دوره های اولیه و بدست آوردن دانش لازم، به شهر و موطن خود بازمیگشتند تا به وظیفه اجتماعیشان عمل کنند.
آیا دانشگاه قرار است در صنعت به ما کمک کند ؟ در ایران نهادی که متولی آموزش کارشناس برای برطرف کردن نیازهای صنایع است سازمان فنی حرفهای یا اصطلاحاً هنرستان است که از قضا نهادی بسیار مهجور و مظلوم و در حاشیه است که البته کار خودش را خوب انجام میدهد و تکنسینهای خوبی را تحویل صنعت میدهد. امّا دانشگاه نهاد فاخری است که اصلاً کلاسش را به آموزش فنون و مهارتها و تربیت تکنسین تقلیل نمیدهد چرا که دانشگاه و دانشگاهی اشتغال به «علم» دارد! فرقی ندارد که این دانشگاه دانشگاه صنعتی شریف باشد یا دانشگاه پیام نور فلان شهر؛ هر دو در لیسانس مهندسی همان سیلابسها و همان آموزش فاخر علمی را دنبال میکنند که در کارشناسی ارشد ادامه مییابد و در دکترا تمرین میشود و سپس در استادی به سیستم بازگردانده میشود تا چرخه ادامه یابد! بعنوان شاهد بد نیست که آمار اشتغال فارغالتحصیلان فنی حرفهای و مؤسسات آموزش کاردانی با آمار اشتغال مهندسین دانشگاهی در صنعت در جایی تهیه و ارائه شود.با این حساب دانشگاه به مانند حوزه خود را نهاد علم میداند و هیچ از این جایگاه خود کوتاه نمیآید. بنابراین همچنان جای این سؤال باقیست که دلیل اقبال این چنینی مردم ما به دانشگاه چیست؟آیا حقیقتاً این علاقه ذاتی ایرانیان فرهیخته به «علم و دانش» است که چنین سودای بزرگی را در میان خانوادهها، مدارس، مؤسسات آموزشی و جوانان برای ورود به دانشگاه و سپس ادامه تحصیل در کارشناسی ارشد و دکترا بوجود آورده است؟ تصور میکنم اصولاً علاقه به علم و دانش نمیتواند چنین موج اجتماعی عظیمی بوجود آورد. اینجا هم مقایسه میان علم حوزوی و علم دانشگاهی کارساز است.
علم حوزوی علمی است که صرف مطالعه آن معرفتبخش و سعادتآفرین است چرا که علم دین است. اثرگذاری اجتماعی بسیار زیادی دارد چون هدایتگر زندگی مردمان مسلمان است.نتیجه آن هم به خود مردم بازمیگردد چون روحانیت متعلق به موطن خویش است و بعد از تحصیل به وطنش بازمیگردد. در مقابل علم دانشگاهی ارزش ذاتی ندارد چون علم ابزارهاست. اثرگذاری اجتماعی آن بسیار محدود و گاهی در حد صفر است، نتیجه آن هم به ندرت نزد مردمان موطن دانشمند بازمیگردد و بسیار کم دیده شده که مثلاً دانشجوی مهندسی خوانده شهرستانی برای خدمت به شهر خود بازگردد و از قضا بسیار دیده شده که برای خدمت به کشورهایی سفر کند که سالها این کشور را مورد غارت و چپاول قرار داده اند. بنابراین اگر قرار باشد ارزش علوم منشأ علاقهمندی مردمان باشد حوزه علمیه امروز و دیروز باید هرسال هزاران متقاضی را پشت کنکور حوزه میگذاشت و هزاران کانون فرهنگی آموزش در شهرهای مختلف پیدا میشد تا ورود نوباوگان ملت به حوزه را تضمین کند!
در واقع آنچه در مواجهه ما با دانشگاه اصلاً اهمیت ندارد خودِ علم است و ارزش واقعی آن! علم عنصر مظلوم و مهجور کل فرآیندهای اجتماعی عظیمی است که در جامعه ما حول محور «دانشگاه» اتفاق میافتد. در کل فرآیند کنکور، انتخاب رشته و دانشگاه، کلاسهای درس، نمره گرفتن و نهایتاً مدرک کارشناسی یا ارشد یا دکترا، آنچه که غیبتی تام و تمام دارد خود علم است.به عنوان مثال تا به حال فکر کردهاید که چرا عدم انتخاب رشته و دانشگاهی که نرم افزار انتخاب رشته براساس انتخابهای همرتبهایهای ما در کنکور پارسال، برایمان تعیین می کند، تبدیل به قماری بزرگ بر سر گذشته و آینده خودمان و همه کس و کارمان می شود، جوریکه اگر یک دانشجوی بخت برگشته ی رتبه 500 کنکور، به جای مهندسی کامپیوتر شریف، فیزیک دانشگاه بهشتی را انتخاب کند، همه او را به عنوان یک دیوانه روانی و پدرومادرش را بعنوان یک جفت والدین بیمسئولیت میبینند؟ آن نیروی عظیمی که خانواده را بر آن میدارد که میلیونها تومان خرج فرزندشان کنند و مدرسه را بر آن میدارد که رشته ریاضی- فیزیکش را تقویت کند و شرایط کنکوری را از سال سوم یا دوم کلید بزند یا دانشآموز را بر آن میدارد تا بی چون و چرا انتخاب جبری سیستم برای رشتهاش را بپذیرد و بعدها دانشجو را بر آن میدارد که یکسال وقت بگذارد و در کنکور ارشد شرکت کند تا در مقطع بالاتر حضور یابد و اساساً کل جریان آموزشی و علمی مملکت را در تب مدارک بالاتر گرفتن به سوی قلهی موعود دکترا گرفتن فرا میخواند؛ چه نیروییست؟
پاسخ را همه میدانیم و حس کردهایم، حتی اگر نسبت به آن خودآگاه نباشیم. این نیروی عظیم «منزلتطلبی» و «تلاش برای ارتقاء شأن و جایگاه اجتماعی» است که در نهاد تمام ما ایرانیان ریشه دوانده است. آنچه ما ایرانیان از دانشگاه میفهمیم علم و دانش نیست بلکه «مدرک» است و مدرک هم نیست جز سندی رسمی که بالاتر بودن شأن و مقام ما را تأیید میکند. این همان خوی لقبساز و منصبپرور ما ایرانیان است که سرتاسر تاریخ ما را انباشته، همان رقابت پنهان همیشگی دنیای سیاست ایرانی که چگونه میتوان زود از پله های قدرت بالا رفت و دیر پایین آمد!
رقابت دانشآموزان ما برای ورود به دانشگاه رقابت بر سر علم نیست، بلکه مسابقهای نفسگیر بر سر رسیدن به «مدرک چشمپرکنتر» و رقابت بر سر پله های ارتقاء منزلت و جایگاه و شأن اجتماعی و به عبارت بهتر بر سر پرستیژ است! یعنی امروز روز که بنده با شما صحبت می کنم «برق شریف» یک چیزی است تو مایه های کفش آدیداس یا عینک دودی ریبن یا پورشه سقفبازشو! دانشگاه برندی است که روی پیشانی ما می چسبد و قدر و قیمت اجتماعی ما را معین می کند. همه آن فشاری هم که ناخودآگاه در درون خود حس می کنیم یا خودآگاه توسط خانواده به ما منتقل می شود، همین فشار اجتماعی است که مبادا در مسابقه کسب شأن اجتماعی یکهو عقب بمانیم. از برکت همین نگاه که علم را به چشم پله صعود اجتماعی و آسانسورِ پرستیژ می بیند، روح دانشگاه می میرد و چشمه علم می خشکد و از دانشگاه نمی ماند جز چند کنکور و مدرک برای دانشجو و چند مقاله و لقب و دیگر هیچ. نمره جای سواد را می گیرد و تقلید به جای نوآوری باب می شود و سیلابس آموزشی به جای علم ورزی می نشیند و مقاله نویسی جای رفع نیاز کشور را پر می کند. مسابقه بزرگ ارتقا به وسعت کل کشور برگزار می شود تا با کم اثر شدن مدارک مقاطع پایینتر، همه راه ها از مدرسه و دانشگاه و لیسانس و ارشد به یک نکته ختم شود: همه می خواهند دکترا بخوانند!
در اینکه این وضیعت یک بیماری اجتماعی است شکی نیست. در این هم که این وضعیت با عقبتر رفتن سالهای آمادگی برای کنکور و بالاتر رفتن هزینه های قبولی در کنکور و فشرده شدن صفوف منتظران تحصیلات تکمیلی روزبه روز در حال وخیم تر شدن است هم شکی نیست. تب مدرکگرائی حرفه مقدس علم را به کسب و کاری پرسودا و مبتذل مبدل کرده که شاهکار آن معامله مستقیم مدرک با پول است. نظام آکادمیک ما نه تنها در صدد درمان این بیماری پردامنهی خود نیست بلکه با تأسیس و گسترش دانشگاه آزاد، اختصاص سهمیه های بزرگ به دوره های شبانه با هزینههای سرسام آور، تشکیل دوره های دانشجویان پولی (آخن، کیش، تهران 2و...) و از همه نومیدکنندهتر طرح خصوصی کردن دانشگاه ها در حال دامن زدن به بساط ناموزون و بیمار علم -یا همان بهتر که بگوییم مدرک- در جامعه ایرانی است.
یاعلی
سلام
نمی دونم چرا با این که با شما اختلاف سلیقه دارم اما وقتی به پوچی و سردرگمی می رسم حرفای شما آرامم می کنه؟؟