مـــــبارزه کـــــن!

«...ای عزیز ، این قدر لاف خدا مزن! اینقدر دعوی حبّ خدا مکن! ای عارف، ای صوفی، ای حکیم، ای مجاهد، ای مرتاض، ای فقیه، ای مومن، ای مقدس، ای بیچاره های گرفتار، ای بدبخت های گرفتار مکاید نفس و هوای آن،     ای بیچاره های گرفتار آمال و امانی و حبّ نفس، همه بیچاره هستید! همه از خلوص و خداخواهی فرسنگ ها دورید! این قدر حسن ظن به خودتان نداشته باشی، این قدر عشوه و تدلّل نکنید، از قلوب خود بپرسید خدا را می جوید یا خودخواه است، موحد است و یکی طلب، یا مشرک است؟ این     عُجب ها یعنی چه؟ این قدر به عمل بالیدن چه معنی دارد؟ عملی که فرضا تمام اجزا و شرایطش درست باشد و خالی از ریا و شرک و عجب و سایر مفاسد باشد قیمتش رسیدن به شهوات بطن و فرج است. چه قابلیتی دارد که این قدر تحویل ملائکه می دهید؟ این اعمال را باید مستور از چشم ها داشت، این اعمال از قبایح و فجایع است! باید انسان از آنها خجلت بکشد و ستر آنها کند.»

(چهل حدیث امام خمینی- شرح حدیث سوم )

اما این است تفاوت بسیجی های خمینی!

«تاریخ اسلام جز یک برهه ‌ازصدراسلام، جوانانی مثل  جوان‌های ایران ما سراغ ندارد. و ملتی مثل ملت ایران در تاریخ ثبت نشده ‌است. شما در کجای تاریخ ـ جز یک برهه در صدر اسلام آن ‌هم نه به طور وسیع بلکه به طور محدود ـ سراغ دارید ‌که جوانان یک کشور ‌این طور عاشق جنگ باشند؟ ‌این طور عاشق دفاع ‌از کشور خودشان باشند؟ و ‌اینطور ملت، همه با ‌هم یک صدا دنبال پیروزی ارتش و سپاه پاسداران و سایر قوای مسلحه باشند؟ و کجا دیدید ‌که عاشقانه دنبال شهادت باشند؟ من به ‌این چهره‌های نورانی و بشاش شما، و به ‌این گریه‌های شوق شما حسرت می‌برم. من احساس حقارت می‌ کنم. من وقتی با ‌این چهره‌ها مواجه می ‌شوم. و ‌این قلب‌ هایی ‌که به واسطه توجه به خدای تبارک و تعالی ‌این طور در چهره ‌ها اثر گذاشته ‌است، احساس حقارت می‌کنم .من غیر ‌از دعا ‌که بدرقه شما کنم چیزی ندارم ‌که به شما بکنم.»

(سخنرانی در جمع پاسداران پادگان «امام حسین» و «ولیعصر» - 15آذر 1359)

چرا عارف، چرا صوفی، چرا فقیه، چرا مرتاض، چرا فیلسوف، این طور مورد عتاب روح ا... (ره) قرار    می گیرند ولی حضرت ماه(ره) این طور به بسیجی های مخلص غبطه می خورد؟ تا حالا به این نکته فکر کردید  امام خوبی ها، که این قدر بر روی دوری از خودبنیادی و ریا و شرک و عجب تاکید می کند، به بسیجی ها که    می رسد چرا این طور از خود بی خود می شود؟ من به شما حسرت می برم! بسیجی خمینی چه دارد که امام این طور او را تحویل گرفته؟

بر می گردیم به عتاب امام خمینی(ره). نکته مشترک یک صوفی و یک و فقیه و یک فیلسوف و یک مرتاض چه می تواند باشد؟ امام وجه مشترکشان را چه دیده؟ قطعا و یقینا رجوع به نفس! رجوع به نفسانیت! رجوع به این که من چه کارها برای دیگران، پیغمبر، و خدا که  نکرده ام! امام همین را در وجود صوفی و فقیه و فیلسوف و مرتاض دیده بود! اما چرا هیچ وقت بسیجی ها را عتاب نکرد؟ اصلا عتاب به کنار، چرا این طور به آنها حسرت می خورد؟

«نور لرزان منور چلچراغی، منطقه را روشن کرده بود. صورتش را که به طرفم برگرداند، وحشت سراپای وجودم را گرفت. در زیر  نور زرد مایل به سرخ منور،چشمی را دیدم که از حدقه درآمده بود و برق می زد. یک طرف صورتش کاملا متلاشی بود. نگاهش همچون تیری قلبم را سوراخ کرد. به زحمت لب گشود و با لهجه غلیظ آذری گفت: ها ها هان ... ؟

ظاهرا از بچه های گردان تخریب بود که مین جلویش منفجر شده بود و او را به این روز انداخته بود. زیر بقلش را گرفتیم تا به کنار خاکریز منتقلش کنیم.      با هر قدمی که بر می داشت تکه هایی از اعضای بدنش جدا می شدند؛ گاهی انگشت و گاهی قسمتی از گوشت صورتش. او را کنار خودم در سینه کش خاکریز نشاندم. سرم را کنار قلبش گذاشتم و مثل کودکی، شروع کردم به گریه کردن. هق هق گریه ام با لرزشی عجیب همراه شد. وقتی او را به خاکریز بردیم، فهمیدم که او در آن حال، مشغول نماز خواندن بوده. همان جا هم برای خودش قبله تعیین کرد و به حالت نشسته، نمازش را ادامه داد. وقتی به سجده می رفت،

تخم چشم چـــپش  که آویزان بــود ، بر  روی خاک ها کشیده  می شد ....»

(از معراج برگشتگان حمید داوود آبادی)

جنگ ومبارزه چـنین افرادی را تــــربیت می کند. روح الله (ره)  چــطور می تواند بـه  چــنین آدمی بـگوید بـــدبخت؟ چـــطور مـــی تواند بـــگوید: ای بــدبخت هـــای گرفتار مکاید نــفس و هـــــوای آن، ای بیچاره هـای گــرفتار آمـال و امانی و حبّ  نفس، هــمه بیچاره هستید!

امام به ما آموخت انتظار در مبارزه است. و چه کسی است که نداند مبارزه، خودپرستی و خودبنیادی و هوای نفس نمی شناسد! چطور ممکن است «الذین یومنون بالغیب و یقیمون الصلاه و مما رزقنهم ینفقون» هنگامی که اسلحه گرفته اند و  خود را در میدان می بینند گرفتار حب نفس شوند؟

برادرم!

«هرگز مپندار که تنها عاشوراییان را بدان بلا آزمودند و لاغیر. صحرای بلا به وسعت همه تاریخ است ... هر شهید کربلایی دارد خاک آن کربلا... تشنه اوست و زمان انتظار می کشد تا پای آن شهید بدان کربلا برسد وآنگاه ... خون شهید، جاذبه خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود و روحش را از آن، به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد.» (شهید آوینی)

همه این قصه ها برای این بود که بدانیم همین الان صحنه جنگ است. شوخی هم با کسی ندارد. اینجا سرنوشت خودبنیادی پشیمانی است. ولی یک چیز انسان را از فکر کردن به ضعف هایش و ناامیدی می رهاند. مبارزه! پیمودن ره صد ساله در یک شب از جاده مبارزه می گذرد. این جا در خـاک ایران، هــنوز هم تجاوز مــی شود. تجاوز به اقتصاد،  فرهنگ، بزرگ تر از آن به تفکر مردمان مان. این جا هنوز هم صدام هایی هستند که انگیزه تنبیه شان، هشت سال که هیچ، صد سال انسان را شارژ کند. فقط باید طاغوت زمانه را شناخت.

برادر!

امروز روزی نیست که هر کس برای خود از این دنیا توشه ای بردارد و پاچه اش را بالا نگه دارد تا نجس نشود. امروز روزی نیست که دستور العمل سلوک بگیری دستت و در اتاق دراز بکشی تا امام زمانت بیاید! امروز اگر برایت مهم بود که میزان مرغ و گوشتی که مصرف می کنی کم نشود؛ بدان متوجه مبارزه نیستی! امروز اگر دیدی از نحوه لباس پوشیدن تا نحوه فکرکردن ما غربی شده و بی توجه،سعی کردی در پیله خــودت، اســـفار و اشـارات بخوانی و ذکــرهای معین العدد بگویی؛ معلوم است متوجه مبارزه نشدی! یا اگر دلت به تــعداد مدال های المپیادت خوش بود و تعریف و تمجید ایــن و آن بــدان مـــتوجه مــبارزه نیستی!

اگر ندانی که اینجا صحنه جنگ است هـــزار مـــاهواره بـــسازی و هــزار مـــوتور اتـومبیل، هزار باکتری کشف کــنی و هزار پلیمر بــسازی هــــیچ فـــایده ای بــرای انقلاب نداری! باور کن!

 انــقلاب نداری! بــاور کن!

اکثر ما گرفتار نفسانیت و خودبنیادی هستیم. جز کسانی که متوجه مبارزه شدند،  کسی نیست که برایش، خودش مهم نباشد. ما همه چیز را برای خودمان می خواهیم حتی خدا و امام زمان را. وقتی امام خمینی عارف را این طور عتاب کرد ما باید حساب کار دستمان باشد!

اما یک نور امید هست.

نور امید از آنجایی است که کمی دور و بر خود را نگاه کنیم. صحنه مبارزه که برای مان آشکار  خواهد شد وقتی حضوراً درک کردیم اینجا توپ و خمپاره است که از زبان بی بی سی در می آید و موشک شیمیایی است که از توپخانه بانک مرکزی آمریکا شلیک می شود؛ و حتی دردناک تر از همه اینها، این بار دشمن در زمین خودی در ام القرای جهان اسلام، در بین متفکرین از حوزوی تا دانشگاهی، تا انتهای تفکرشان رسوخ کرده، خیلی از این نفسانیت ها خود به خود کنار می رود.

بله! در جنگ تحمیلی هم داشتیم آدم خودخواه! داشتیم آدم لجوج! ولی بعید می دانم همان ها دقیقا فهمیده بودند در چه پیچ تاریخی خطرناکی هستند!

زیاده عرضی نیست.

دوست داری امامت از تو راضی باشد؟

دوست داری ظهور نزدیک شود؟

مبارزه کن!