برای دانلود pdf متن اینجا را کلیک کنید.
کدام خدمت؟ کدام تقدس؟!!
از بردگی مدرن تا فحشای کلمات
1.خدمت یا خیانت؟
«خدمت سربازی»، درد بسیاری از جوانان این خاک است.
«دردی» که کمتر گفته و شنیده شده
و بیشتر اوقات پنهان شده
و یا از کنارش ساده گذشتهایم
اما بازگو کردن و شرح این درد شاید، مرهمی بر آن باشد.
اولین درد سربازی، نام و عنوانی است که بر آن نهادهاند.
بهراستی چرا «سربازی»، «خدمت» نامیده شده است؟
مگر معلم و کارگر و کارمند و پزشک و نانوا و خیاط و کفاش و تاجر و راننده و نظافتچی و ... ، به جامعه «خدمت» نمیکنند؟
آیا یک «تاجر» به کشور خود خیانت میکند؟
پس چرا کسی تعبیر «خدمت مقدس نانوایی» را به کار نمیبرد؟
آنها همه در تکمیل چرخه حیات جمعی و «خدمت» به ملت نقش دارند.
ولی این «سربازی» است، که «خدمت» نامیده شده!
اما میان نانوا و کفاش و استاد دانشگاه و پزشک و یک سرباز تفاوتهایی هست.
آنها در قبال کار خود، مزدی دریافت کرده،
با آن گذران زندگی میکنند.
اما سرباز، غالباً مزدی نمیگیرد،
یا مزدش بسیار ناچیز است.
و شاید چون کار او معمولاً بی جیره و مواجب است، نحوهای «ایثار» است.
به همین دلیل«سربازی» را «خدمت» نامیدهاند.
اما «ایثار»، باید همراه با «اختیار» و «آزادی» باشد،
درحالیکه سربازی یک کار «اجباری» است!!!
زیرا یک سرباز، با «اختیار» خود به سربازی نمیرود.
البته در ظاهر اختیار دارد:
او با دست خود دفترچه اعزام به خدمت را تهیه میکند؛
فرمهایش را پر میکند،
هزینه پست را میپردازد و آن را ارسال میکند.
و هیچ تیغی زیر گلوی کسی که میخواهد به سربازی رود، نهاده نمیشود.
و در «ظاهر»، هیچ اجباری وجود ندارد.
اما اجبار وجود دارد!
اجباری که با چشم دیده نمیشود.
زیرا یک سرباز، نمیتواند به سربازی نرود.
میتواند نرود،
اما از امکانات زندگی اجتماعی محروم میشود!
امکان خروج از کشور و گرفتن پاسپورت را از دست میدهد،
و گاه امکان ادامه تحصیل و حتی دریافت وام و یا دستهچک برای ورود در فعالیت اقتصادی برایش میسر نیست.
و مهمتر از آن کسی که از «سربازی» گریخته، ممکن است توسط پلیس دستگیر شود.
و به دادگاه فرستاده شود.
و به پرداخت جزای نقدی، اضافهخدمت و یا حتی حبس محکوم شود.
رفتن به سربازی در ایران اختیاری نیست،
بلکه بهاجبار، صورت میگیرد.
اما اجبار از ناحیه چه کسی؟
و یا چه چیزی؟
اجبار « قانون»!!!
2.قانون،دیکتاتور بزرگ جهان کنونی
«قانون»، اجباری است که دیدنی نیست؛
اما از صدها تیغ و سرنیزه، تیزتر است.
اصلاً در جهان ما تیغها و سرنیزهها معمولاً با مجوز «قانون» گلوها را میبرند.
قانون، «دیکتاتور بزرگ جهان کنونی است».
که همه عرصههای زندگی مدرن را تحت حکومت خود گرفته
و حتی بر ریزترین زوایای زندگی انسان هم حکومت میکند.
و انسان را در حکومت جبار خود، اسیر خود کرده است.
و اوست که تکلیف خوابوبیداری، ساعت کار، نحوه رفتوآمد، تعلیم و تربیت، نامگذاری، ساختوساز و خلاصه همهچیز را تعیین میکند.
به همین دلیل، «آزادی» در جهان امروز، «فریب»ی بیش نیست.
زیرا بشر عرصهای ندارد که بخواهد در آن آزادانه رفتار کند،
و همه عرصهها، ملک حکومت قانون است.
و خدای قانون، بر همهجا و حتی در تنهایی انسان، هم حکومت میکند.
سربازی هم در سایه همین اجبار «قانون» برپاشده است.
با این توضیح، «سربازی»، «ایثار» هم نیست.
زیرا «ایثار»، باید «آزادانه» و «اختیاری» باشد.
اما «سربازی» در سایه «اجبار» قانون، برپاشده!
و اگر «سربازی»، «ایثار» نیست، چرا «خدمت» نامیده شده؟
اصلاً آیا وقتی «سربازی»، یک اجبار است، یک نحوه «بردگی» مدرن نیست؟
آری و نه
آری، زیرا درست است که «سرباز» و «برده»، هر دو مجبور هستند.
یکی به جبر «قانون»
دیگری بهزور «سرنیزه»!
و ازآنجهت که مجبور هستند به یکدیگر شباهت دارند.
اما «سرباز» با «برده» یک تفاوت مهم هم دارد.
در گذشتهها، هنگامیکه یک قوم به قومی دیگر حمله نظامی میکرد، اسرای قوم مغلوب به بردگی گرفته میشدند.
اما امروز، یک ملت، نه افراد دیگر اقوام و ملل، بلکه جوانان خود را به «بردگی» میکشد!
یعنی «سرباز»، بردهای است که یک ملت از قوم خود گرفته است.
پس شاید به این دلیل که «سرباز»، «برده» ای است که برای ملت خود کار میکند، کارش را «خدمت» نامیدهاند.
اما اصلاً چرا یک ملت، جوانان خود را به بردگی میگیرد؟
آیا این کار دور از اخلاق نیست؟
البته که هست.
اما در جهان امروز، این کارهای غیراخلاقی بسیار رایج است.
و مدتهاست که «اخلاق در عصر مدرن»، سربریده شده!
اکنون استفاده از «هر» وسیلهای برای رسیدن به«هدف»، مباح شده.
به همین دلیل، برای «صلح جهانی»، جنگها به راه میاندازند.
و برای تحقق احکام دین پیامبر رحمت، دست به خشونت میزنند و انسانهای زیادی را سر میبرند.
«سربازی» هم با همین منطق ماکیاولیستیِ «هدف، وسیله را توجیه میکند»، به وجود آمده
هر چه باشد، جامعه نیازهایی دارد،
و باید عدهای مأمور انجام آنها شوند.
و با «خدمت» خود این نیازها را برآورده کنند.
تا همه ما از مزایای آن بهرهمند شویم.
پس لازم است که جوانان خودمان را بهاجبار قانون دربند بکشیم.
و از آنها کار و بلکه «بیگاری» بکشیم.
و برای رسیدن به آن اهداف زیبا و نیکو، باید این جنایت هولناک را انجام داد.
و انسانها را به بردگی گرفت.
آری«خدمت اجباری»، کاری کاملاً غیراخلاقی است.
اما با منطق حاکم بر زندگی جهان امروز، کاملاً همخوانی دارد.
اما باید به پرسش ابتدایی خود، بازگردیم:
هنوز مشخص نشده، چرا «سربازی»، «خدمت» نامیده شده است؟
برای کشف پاسخ این سؤال، باید کمی در تاریخ به عقب برگردیم.
3.در آرزوی بهشت زمینی!
در آغاز رنسانس یک باور همگانی در مورد «آینده جهان» در سراسر اروپا رواج پیداکرده بود.
تصور رایج این بود که جهان آینده، جهانی است عاری از هر نوع بیماری!
از طاعون و وبا و آبله دیگر خبری نیست.
و همهجا صلح حاکم خواهد بود.
هیچ خشونت مذهبی وجود نخواهد داشت.
و جهان سرشار از احترام و اخلاق میشود.
جهل از میان میرود.
و همه دانا میشوند.
تبعیضها از بین میروند.
و عدالت حاکم میشود.
بردهداری از بین میرود.
و همه انسانها آزاد زندگی میکنند.
و همه از رفاه برخوردار میگردند.
حتی بشر به مدد علم بر «مرگ» هم غلبه میکند.
و به مدد علوم و فنون و تکنولوژی، بهشتی که خدا به مؤمنان وعده داده همینجا و بر روی زمین به دست بشر ساخته میشود.
و با این بهشت زمینی «مدرن»، بشر از زندگی فلاکتبار «سنتی» نجات پیدا خواهد کرد.
امروز فردای همان دیروز است...!
و «حال» جهان، «آینده» ای است که در «گذشته» انتظارش را میکشیدند.
و اکنون ما در همان جهان «مدرن» و «بهشت موعود» زندگی میکنیم.
جهانی که کلاهک اتمی در آن فراوان است.
اسلحههای سنتی، مدرن شدهاند و متنوع.
شیمیایی
میکروبی
هستهای
لیزری
و...
جهانی که سه تجارت پرسود در آن عبارت است از:
سلاح
مواد مخدر
و سکس.
جهانی که در آن سالانه میلیونها نفر به خاطر سرطان، تصادف و جنگهای خانمانسوز کشته میشوند.
جهانی که گرچه در آن طاعون ریشهکن شده،
اما در همین جهان براثر فشار یک دکمه هواپیمای آمریکایی بر فراز هیروشیما، در کسری از ثانیه، بهاندازه شیوع طاعون، انسان کشته میشود.
کشته نمیشوند، بلکه دود میشوند و به هوا میروند.
جهانی که در آن یک نفر با پورشه چند ده هزار دلاریاش از خیابان میگذرد.
و در کنار همان خیابان، گدایان و معتادها بر روی زمین افتادهاند.
جهانی که «آبله» ندارد؛
اما «ایدز» دارد.
جهانی که با حضور تکنولوژی دیگر کمتر کاری با دست انجام میشود.
اما تمام اوقات شبانهروز به ساخت و تعمیر و نگهداری شبکهها، سختافزارها و نرمافزارهای تکنولوژیک، و بهپای هزینه استفاده از تکنولوژی صرف میشود.
اکنون دیگر روشنشده که«بهشت زمینی» و رؤیای مدرنیته، هم یک «دروغ» بوده،
چراکه هر آنچه در زندگی سنتی، بشر را میآزرد، در جهان مدرن در صورت جدیدتر و پرزرقوبرقش ظاهرشده
و بدتر اینکه بندهایی که بر دست و پای بشر سنتی بستهشده بود، این بار محکمتر بستهشده است.
چراکه دستکم در جهان سنتی، بشر به فقر و فلاکت خود متذکر بود.
اما در جهان مدرن، بشر غرق در «فلاکت» است،
و درعینحال میپندارد که در «سعادت» به سر میبرد!
و اینگونه بشر اسیر توهم و «جهل مرکب» شده.
جهل و فریبی که بیرون آمدن از آن بهراحتی میسر نیست.
در جهان سنتی، کدخداها، خانها و فئودالها بر تودههای نگونبخت و رعیتها حکومت میکردند
و دسترنج آنان را برای خود برمیداشتند.
اما در جهان مدرن کارمند و کارگر، همه برای سرمایهدار، کار میکنند و تولید ثروت میکنند.
در جهان سنتی، پادشاهان ظالم، حق مردم را غصب میکردند.
در جهان مدرن، دولتها با تصویب و ابلاغ یک قانون و قطعنامه و در روز روشن میتوانند میلیاردها دلار دارایی یک ملت دیگر را در یکلحظه مصادره کنند.
در جهان سنتی، «زن» لگدمال مرد میشد،
و باید برای مرد در خانه کار میکرد.
در جهان مدرن، زن، چیزی نیست جز ابژه جنسی که مرد از او لذت میبرد.
در جهان قدیم، هنگامیکه یک قوم به قومی دیگر حمله میکرد، اسرای قوم مغلوب به بردگی گرفته میشدند.
در جهان مدرن یک ملت، نه افراد قوم و قبیله دیگر، بلکه جوانان خود را به «بردگی» میگیرد.
در جهان قدیم، سرنیزه، بردهها را دربند میکشید،
در جهان مدرن بردهداری در سایه «قانون» انجام میشود:
آری «خدمت مقدس سربازی» همین است.
تکرار بردگی قدیم در ظاهر نو و جدید
و با شکلی هولناکتر
به «بردگی» کشیده شدن جوانان یک قوم به دست خود آنها با حربه «قانون» و به نام «خدمت» ...!
4.فحشای کلمات
اما در جهان مدرن، کلمات هم به فحشا کشیده شدهاند.
و واژهها دیگر در معنای اصلی خود به کار نمیروند.
بلکه بسیاری اوقات در ضد معنای اصلی خود به کار میروند:
انسانهای عصر ما،
از «صلح» میگویند
اما همواره در سودای«جنگ» هستند!
از «آزادی» سخن میگویند
اما به دنبال «بردگی» گرفتن اقوام هستند!
رئیسجمهور جنگطلبی که مدام گزینه نظامی را روی میز دارد، جایزه نوبل «صلح» میگیرد.
و «اسلام»ی که پیامبر «مهر» و «رحمت» به مردم جهان هدیه داده بوده، به دست «کینه» توزترین گروههای تروریستی میافتد.
به فحشا کشیدن کلمات، زمینه «دروغ» را فراهم آورده
به همین دلیل جهان ما سرشار از «دروغ» شده است.
این «دروغ»ها آنقدر بر ما و زندگی ما سایه انداخته، که حتی نامگذاریها و تعابیر رایج را هم در برمیگیرد.
در جهان سنتی با تمام فلاکتهایش، دستکم اینقدر «دروغ» سیطره نداشت؛
اما در جهان جدید، «بردگی» در لفافه تعبیر زیبای «خدمت» پنهان میشود.
این «پنهان کردن»، چیزی نیست جز «دروغ»
و «خدمت» سربازی یک دروغ آشکار است!
اما چرا این «دروغ» گفتهشده و میشود؟
و چرا در جهان امروز «دروغ» اینقدر رواج دارد؟
تا جایی که حتی «دروغ» بر نامگذاریها هم سیطره یافته است؟
شاید به این دلیل که جرئت صادقانه سخن گفتن را نداریم.
چون نمیتوان بهصراحت گفت ما انسانهای عصر جدید، برای نفت به کشورها حمله میکنیم؛
پس باید بگوییم برای مبارزه با تروریسم و تحقق آزادی، میجنگیم.
نمیتوانیم بگوییم میخواهیم نان را «گران» کنیم،
میگوییم قیمت نان را «اصلاح» میکنیم.
نمیخواهیم بگوییم که رو به «سکس» آوردهایم،
میگوییم «جهاد النکاح» کردهایم!
نمیخواهیم بپذیریم که افراد را به «بردگی» گرفته و «زندان با اعمال شاقه» فرستادهایم،
نام «خدمت سربازی» بر آن مینهیم!
اما همه ما کموبیش حقیقت مسائل را میدانیم.
پس چرا باز بر این «دروغگویی» و زبان «ریاکارانه» اصرار داریم؟
و اصرار دارند؟
بشر معمولاً از «تشویش» گریزان است.
به همین دلیل، مایل است که خود را «تخدیر» و ذهن خود را آرام کند.
اما جنایت کردن، با نام جنایت، موجب تشویش خاطر آدمی میشود.
پس باید، نام «جنایت» را تغییر داد.
قتل و کشتار و جنگ را آزادیخواهی نام نهاد.
سکس، را جهاد النکاح نامید.
و با این دروغها ذهن بشر تخدیر میشود.
و بشر کمتر از جنایات خود احساس شرمساری میکند.
به همین دلیل، باید دروغ گفت!
نهفقط به دیگران
بلکه حتی به خودمان
و حتی اگر لازم باشد این دروغها را در تعابیر مقدس، پنهان کرد.
زیرا انسانها، معمولاً با امور قدسی و حقیقت سر جنگ ندارند.
کسی با خدمت به جامعه خود مخالف نیست،
پس «بردگی»، را «خدمت سربازی» مینامیم.
تا ماهیتش افشا نشود.
و برای اینکه فریب بیشتر شود «خدمت سربازی» را «مقدس» مینامیم!
و اینگونه کمتر کسی نیز مجال اعتراض پیدا میکند.
و با ضمیمه کردن تعبیر«مقدس» در کنار آن، بهتدریج امکان چونوچرا در آن از بین میرود.
اما حتی«سیستم» هم میداند که «سربازی» نه «خدمت» است و نه «مقدس»!
به همین دلیل هرگاه میخواهد به فردی امتیازی دهد، به او وعده «معافیت از سربازی» را میدهد!
و برگزیدگان المپیادهای علمی و ورزشی و یا کسانی که در گذشته پدرانشان جنگیدهاند، میتوانند از این امتیاز بهرهمند شوند.
اگر سربازی حقیقتاً یک خدمت است و مقدس است، شایستهتر این بود که چنین افرادی را نه «یکبار» بلکه
«دو بار» به خدمت اعزام کنند!!!!
تا از توفیق این خدمت مقدس، به نحو مضاعف بهرهمند شوند!!!
اما همه ما میدانیم هیچکس مایل به دو بار اعزام شدن به سربازی نیست.
و باز همین نشان میدهد که سربازی، نه «خدمت» است و نه «مقدس»
و اکنون اندکاندک به معنای «خدمت مقدس سربازی» نزدیک میشویم:
«خدمت مقدس سربازی»، یعنی تو یک «برده» هستی و نهتنها یک «برده» هستی.
بلکه حتی باید این «دروغ» را هم بپذیری که «بردگی» همان «خدمت» است.
و بازهم فراتر از آن، چون این بردگی «مقدس» است، جای چونوچرا در باب آن نیست.
البته پروژه «مقدس سازیهای دروغین» در جهان ما رواج زیادی دارد.
به همین دلیل که امروز، غیر قدسیترین امور «مقدس» نامیده میشوند.
و این کار اولبار خود را از «زبان» آشکار میکند.
و بهتدریج هر چیز که عاری از تقدس است و یا ممکن است مورد چونوچرا قرار بگیرد، با تعبیر «مقدس» بهکاربرده میشود!
تا با این «مقدس سازیهای دروغین» از آن محافظت شود.
اما اگر چیزی حقیقتاً قدسی باشد، نیاز به «زبانبازی» ندارد!
به همین دلیل نوح، ابراهیم خلیل، موسای کلیم، عیسی مسیح و محمد مصطفی، را کمتر با وصف «مقدس» به کار میبریم.
زیرا آنها انسانهای مقدسی بودند،
و کسی- یا چیزی- که مقدس است، مقدس بودنش را با وجود خویش آشکار میکند!
و مشک آن است که خود ببوید
اصلاً نیاز نیست که عطار بگوید...!
دروغهای جهان امروز، باید ما را «محتاط» کند،
و باید ازاینپس هوشیارتر گوش کنیم.
و هرگاه تعبیر «مقدس» را زیاد شنیدیم، شک کنیم که آیا با یک پدیدار عاری از تقدس روبرو نیستیم؟
و آیا باز پای یک «مقدس سازی دروغین» در میان نیست؟
اما دروغ بودن نام خدمت مقدس سربازی، تنها وجه دردناک سربازی نیست.
و این موضوع، بسیار دردآورتر از آن است که بهسادگی بتوان بیانش کرد.
5.انحطاط تاریخی قوم ما
ما مدتهاست که در انحطاط دستوپا میزنیم.
و به دلیل «انحطاط تاریخی»، همواره در «راه دشوار تجدد»، لنگلنگان راهرفتهایم.
و به همین دلیل همیشه هم در یک «تأخر تاریخی» نسبت به جهان متجدد هستیم.
ما هنگامی با یک پدیدار مدرن آشنا میشویم، که سالهاست تاریخمصرفش در جهان غربی تمامشده؛
و معمولاً وقتی بر سر سفره مدرنیته میرسیم که غذا رو به اتمام است!
و ازاینرو سهم ما از تجدد معمولاً «تفالهها» و «پسماندهها»ی مدرنیته است.
اکنون سربازی در بسیاری کشورهای غربی، منسوخ شده است. البته نه به این دلیل که این کار «اخلاقی» نیست،
بلکه به این دلیل که روشن شده که «سربازی»، روشی «کارآمد» نیست.
و آشکار شده که این روش «بردهداری» فایده لازم را ندارد:
ایالاتمتحده،
فرانسه،
کانادا،
هلند،
ژاپن،
و بسیاری دیگر سربازی را بهکلی کنار نهادهاند!
نهفقط کشورهای متجدد
بلکه همسایگانی هم که اغلب در راه توسعه از ما عقبترند کمی متوجه ابعاد موضوع شدهاند:.
عراق،
افغانستان،
و پاکستان هم سربازی را کنار نهادهاند.
اما ما اینجا و با یک «تأخیر فاز» و یک «تأخر تاریخی» هنوز همان روش «منسوخ» و «معیوب» را حفظ کردهایم!
و گویی قرار است تا اطلاع ثانوی آن را هم ادامه بدهیم.
اما مسأله بازهم از این دردآورتر است.
قومی که در «انحطاط» است، به دست خویش سرمایههایش را تباه میکند
و حتی نیاز نیست که کشوری بیگانه برای نابودیاش، حمله کند
بلکه او خود زمینه نابودی و تباهیاش را فراهم میکند.
به همین دلیل ما تصمیم گرفتهایم با سرعت باورنکردنی داشتههای خود را تباه و تخریب کنیم.
و میخواهیم هر چه سریعتر منابع زیرزمینی و نفت و آب و برق و گازمان را دود کنیم و به هوا بفرستیم!
و مهمتر از سرمایههای مادی، «سرمایه اجتماعی» خود را هم با دست خود، تخریب و نابود میکنیم!
به همین خاطر، چندان به تباهی عمر جوانانی که به «سربازی» میروند، فکر نمیکنیم.
و اینقدر که «دلواپس» مسائل موهوم هستیم، به مسائل «حقیقی» مان فکر نمیکنیم!
گفته میشود اکنون نیاز نیروهای مسلح تنها با نصف سربازان کنونی، برطرف میشود.(1)
و این یعنی، نیمی از جوانان این مرزوبوم که به سربازی رفتهاند، در مدت سربازی، عمر خویش را هدر دادهاند؛
زیرا مدیریت و عقلانیتی برای استفاده از این «سرمایه اجتماعی» در میان ما وجود ندارد.
بنابراین نام درستتر برای سربازی در ایران این است:
«روش بردهداری مدرنِ قانونیِ منسوخشده رایج در میان اقوام رو به تباهی و انحطاط»!!!
اما ما، دردهای دیگری هم داریم!
6.بازی دوگانه حق و تکلیف
اقوام در انحطاط معمولاً یک بازی دوگانه با «حق» و «تکلیف» مردم هم انجام میدهند:
هر جا مردم یک «تکلیف» قانونی دارند، باید بیکموکاست وظایف خود را انجام دهند،
اما هر جا مردم «حق»ی پیدا میکنند، قانون بهکلی فراموش میشود!
و آنقدر سنگ بر سر راه مردم نهاده میشود که مردم از گرفتن حقشان ناامید شوند.
یکی از مصادیق این بازی دوگانه در مواجهه با بردههای مدرن- سربازان- بحث «حقوق» و «مزایا»ست.
رفتن یک جوان به سربازی، ضروری است
چراکه این کار یک «تکلیف قانونی» است.
اما، سربازان، «حقوق قانونی» هم دارند.
مطابق قانون کنونی، باید به یک برده مدرن- سرباز- بین شصت تا نود درصد، حقوق و مزایای یک پرسنل کادر همدرجه پرداخت شود.( 2 )
یعنی اگر افسر جزء کادر، حقوقی حدود دو میلیون تومان دریافت میکند، افسر وظیفه همدرجه او باید بین یکمیلیون و دویست تا یکمیلیون و هشتصد هزار تومان حقوق ماهانه دریافت کند.
اینجا قانون وجود دارد،
اما افسوس که پیاده نمیشود.
چراکه همواره کمبود نقدینگی وجود دارد.
بنابراین، به یک افسر وظیفه، رقمی در حدود 100 تا 200 هزار تومان پرداخت میشود!!!
چراکه سرباز، یک «برده» است، و میتوان حقوق و مزایایش را نداد.
خصوصاً که هیچ سربازی حق شکایت ندارد.
البته ازنظر «قانونی» حق شکایت دارد. و مرجع قانونی در درون سازمانهای نظامی برای این کار وجود دارد،
اما لازم است که یک سرباز جسارت زیادی داشته باشد. زیرا کافی است که خبر «اعتراض» و «شکایت»ش به گوش فرماندهانش برسد. و در آن صورت، نهتنها از «شکایت» خود، بلکه از «وجود» خود هم پشیمان خواهد شد!
به همین دلیل معلوم نیست که صدای اعتراض خود را باید به گوش چه کسی برساند!
و اگر هم اعتراض و شکایت کند، باید منتظر «توبیخ» و «بازداشت» و «اضافهخدمت» باشد؛
زیرا «سربازی، چرا ندارد!»
و یک «برده»، همواره یک «برده» است.
حتی اگر ظاهر مدرن داشته باشد و درجه «ستوان»، «استوار» و یا «گروهبان» داشته باشد
او حق «گله» و «اعتراض» ندارد.
او حتی حق ندارد در اعتراض به «بردگی مدرن» اقدام به «خودزنی» و یا «خودکشی» نماید!
و مطابق قانون هرگونه اقدام به «خودزنی» و «خودکشی» جرم است و تعقیب قضایی دارد.
نه به این خاطر که این کار «گناه» است،
زیرا «خطا» و «صواب» را «خدا» معین کرده
اما در سیستم سربازی، «خدا» کنار نهاده شده است.
وگرنه خدای محمد مصطفی و عیسی مسیح و موسای کلیم و ابراهیم خلیل و نوح، هیچگاه دستور به بردگی گرفتن انسانها ندادهاند.
«درد» سربازی فقط «اجباری» بودنش نیست،
ناچیز بودن جیره و مواجبش نیست،
حتی نداشتن امکان شکایت و اعتراض نیست.
بلکه مهمترین «درد» یک «سرباز» در دوران «سربازی» و «بردگی»، «تحقیر» شخصیت یک سرباز است:
حرف زدنها
دستور دادنها
کارهای محوله
مرخصی دادنها
نحوه آموزشها
و ...
همه و همه به شکلی است، که تا نهاییترین حد ممکن شخصیت یک سرباز لگدمال و تحقیر شود.
و این «تحقیر»ها تنها از سوی فرماندهان صورت نمیگیرد.
بلکه حتی سرباز پایه بالاتر- سربازی که مدت خدمت بیشتری را طی کرده- نیز سرباز تازهوارد را تحقیر میکند و او را به استهزا میگیرد.
و حتی مردم کوچه و خیابان هم با یک سرباز با لحن و نگاهی بسیار تحقیرآمیز، سخن میگویند و رفتار میکنند.
و این یکی از اعجابآورترین، وجوه سربازی است.
زیرا «تحقیر» هنگامی معنا دارد که دستکم، فرد از سر اراده و اختیار خطایی کرده باشد.
و سرباز مفلوک گناه و جرمی نکرده که به سربازی رفته،
اما اقوام در انحطاط، چندان دلواپس «مهر» و «مروت» نیستند.
7.خدا مرده است؛انسانیت نیز...!
در جهان مدرن، «خدا مرده است».
و با «مرگ خدا»، «انسانیت» نیز میمیرد.
و «انسان» به «گرگ انسان» تبدیل میشود.
گرگهایی که هر یک در کمین دیگری هستند
تا با اندک ضعف و غفلتی او را بدرند.
و «گرگ انسان» در مدرنیسم منحط و منسوخ ایرانی، خشنتر است!
به همین دلیل تحقیر شخصیت یک انسان ایرانی، تنها به دوران سربازی محدود نمیشود.
بلکه در دوران سربازی صرفاً صورت آشکارتری به خود میگیرد.
استاد دانشگاه با دانشجوی خود مانند یک افسر ارشد برخورد میکند.
یک کارمند ساده اداره نیز به نحوی با اربابرجوع حرف میزند، که گویی یک ژنرال 4 ستاره است!
و نیز معلم با دانشآموز
راننده تاکسی با مسافر
مغازهدار با مشتری
گاه حتی برخورد یک نگهبان ساده بیمارستان با انسان، از برخورد یک افسر نظامی بهمراتب خشنتر و تحکمآمیزتر است
هرچند با تبدیل «انسان» به «گرگ انسان»، بهتدریج همه «گرگ انسان» میشوند،
و کسی «گوسفند» نمیماند.
بلکه همه میخواهند «سوژه» شوند.
و «سوژه»، انسانی است که خود را بسان فرعون مالک جهان و دیگران میداند و میخواهد دیگران «برده» و «ابژه» او شوند.
به همین دلیل اربابرجوع، دانشآموز، دانشجو، سرباز و دیگرانی نیز که تا دیروز «ابژه» بودند، بهتدریج به تقابل با کارمند و استاد و افسر ارشد، برمیخیزند.
و اینگونه شهر و کشور و جهان به «شهر سوژهها» تبدیل میشود.
و میبینیم که همه درصدد در هم دریدن و تحقیر یکدیگرند.
زن، شوهر را
و برعکس
فرزند، والدین را
و برعکس
دانشجو استاد را
و برعکس
دانشآموز معلم را
و برعکس
بیمار، پزشک را
و برعکس
سرباز، افسر را
و برعکس
در این جهان، «انس» و «مهر» جایی ندارد.
چراکه روح زمانه، روح «قهر» و «کین» است.
و زیستن در چنین جهانی، نیازمند «صبر» و «تحمل» فراوان است.
به همین دلیل، سربازی دستکم یک «نقطه مثبت» دارد!
و آن اینکه ما را آماده برای زیستن در «شهر سوژهها» و «جهان گرگها» میکند.
و این سخن بسیار راست است که از قدیم گفتهاند:
«سربازی انسان را «مرد» میسازد»
زیرا انسان را برای زندگی در جهان امروز آماده میکند!
شرح «جنایت» دردناک سربازی در ایران از عهده هیچ زبانی برنمیآید.
و واقعیت بسیار بغرنجتر از آن است که قلمی بتواند آن را بیان کند.
اما ازآنجاکه ظلم و جور و جنایت و سیاهی همهجا را فراگرفته، ما هم به این وضع «عادت» کردهایم.
زیرا مردمک چشم بهمرور به تاریکیها و سیاهیها عادت میکند.
و چهبسا از دیدن نور هم آزرده شود.
اکنون همه ما با این سیاهی انس گرفتهایم.
به همین دلیل، ظلمهای هزارساله برایمان عادی شده است.
ظلمهایی که در «سنت» و «مدرنیته» تکرار شدهاند.
و حتی با رفتن و آمدن حکومتها و عوض شدن سیاستها، تغییر نکرده است.
به همین دلیل «سربازی» در ایران، از 1304، تا 1395، هیچ تغییر جدی نکرده!
و فقط «نام»ش تغییر کرده است.
و حقیقتش نه
زیرا تغییری در فهم ما از مسائل ایجاد نشده است.
اکنون ما در این تاریکی، زندگی روزمره خود را تکرار میکنیم.
و حتی از کسی که از سیاهی و تاریکی گلایه میکند، تعجب میکنیم
و او را ملامت میکنیم.
و این یک خطر مضاعف است.
اینکه «سیاهی»، «ظلم»، «دروغ» بر همهجا سیطره پیدا کند، گرچه وضع خطیری است
اما خطرناکتر، آن است که سیاهی، عادی شود.
و حتی سفیدی نامیده شود.
و اعتراض و نقد و چونوچرا در باب آن را هم منع کنیم.
به همین دلیل سالهاست که جنایتی به نام به بردگی گرفتن جوانان پیش روی چشم ما در حال انجام است،
اما ما کمتر و گاه اصلاً نسبت به آن اعتراض نکرده و نمیکنیم
و غالباً بر سر جزییات و مدتزمانش بحث میکنیم!
اما آیا این بدان معناست که شرح این دردها، تلاش برای اعتراض به «سربازی» و کنار نهاده شدنش در ایران است؟
بههیچوجه!
چنانکه اشاره شد، «سربازی» اکنون میتواند حتی «مفید» باشد
به همین دلیل باید به سربازی رفت،
تا زیستن در جهان قهر و کین را آموخت.
اما لازم است تلاش کنیم که «صادقانه» پدیدارها را روایت کنیم،
و به چشم و دلوجان خود و دیگران «دروغ» نگوییم.
به همین دلیل بههیچوجه نیاز نیست سربازی در ایران کنار نهاده شود،
یا حتی حقوق سربازان افزایش داده شود،
یا مدت دوران این بردگی کم شود.
بلکه بهترین کار در وضع کنونی، صادقانه روایت کردن پدیدارهاست:
با خودمان
و با دیگران
اشیاء را همانگونه که هستند روایت کنیم
و بنامیم.
تلاش برای «صادق» بودن حقیقی- و نه به اسم- میتواند اندکی از درد این جنایت کم کند.
هرچند وضع جهان کنونی که در آن دروغ و کینه بر آن سیطره یافته بسیار بغرنج است،
و وضع ما ایرانیان که سالهاست در انحطاط تاریخی هستیم از آنهم بدتر است.
و هیچ اراده بشری نمیتواند به این راحتی این بحرانها را علاج کند!
تلاش ها را کم نکنیم؛
اما از تلاش های ما، نجاتی حاصل نمی شود.
و هر تلاشی متلاشی است.
و تنها «خدایی» است که می تواند ما را نجات دهد.
خدایی غیر از خدای «سنت»
و غیر از خدای«مدرنیته» .
خدایی غیر از خدایان حکومت های جهان کنونی...!
------------------------------------
1.. محمدرضا اکبر حلوایی، معاون پیشین سازمان وظیفه عمومی ناجا در همایش «سربازی و راهکارهای عادلانه»، مورخه 9/12/93، به نقل از خبرگزاری ایسنا
2.. روزنامه همشهری، مورخه 8/11/93، به نقل از معاون نیروی انسانی ستاد کل نیروهای مسلح