اشاره:

مسائل و مشکلات جامعه خودمان را می توان به طرق مختلفی طرح و نظاره کرد.

آنچه که غالبا در جامعه ما به عنوان ریشه مشکلات کنونی معرفی می شود؛ عدم تدبیر مناسب از سوی مسئولان  از یک سو و توطئه های بیگانگان و استکبار از سوی دیگر است.

این تلقی، اگرچه برخی امور را در پیش چشم ما ظاهر و نمایان می کند؛ اما باعث به خفا رفتن بسیاری از امور حقیقی تر که می توان آنها را ریشه اصلی مشکلات جامعه ما دانست؛ می شود.

مقاله زیر نوشته دکتر رضا داوری اردکانی از جمله معدود نوشته هایی است که می کوشد مسئله را نه در صورت فردی، روانشناسانه، جامعه شناسانه، سیاسی و غیره بلکه در صورتی تاریخی و فرهنگی طرح کند.

چرا که به عقیده ایشان ما دچار یک گسیختگی تاریخی شده ایم.

" تاریخ، از نسبت آدمیان با زمان پدید می آید. اگر این نسبت، نسبت آشنایی و همنوایی باشد؛ تاریخ نظم و پیوستگی دارد. و اگر نسبت، نسبت بیگانگی و دوری است؛ همه کارها از هم پاشیده و پیوندها گسیخته است. تاریخ، عهد است. با عهد سست و در عهد سست همت ها سست می شود."

برای دانلود فایل پی دی اف مقاله اینجا را کلیک کنید.

گسیختگی تاریخی و فرهنگی و تقدم سیاست بر فلسفه

1- آیا تقدّم سیاست بر فلسفه و تفکّر نشانه گسیختگی تاریخی است و اصولاً ارتباطی میان این دو معنی وجود دارد؟ در دو وضع، سیاست بر فلسفه تقدّم صریح و آشکار پیدا می کند. یکی در انقلاب و دیگر در زمانی که فلسفه با تفکر رمق و رونق ندارد. در همه انقلابها سیاست بر همه چیز تقدم و اولویت پیدا کرده است. در انقلاب فرانسه نه فقط این تقدم وجود داشت بلکه می بایست سیاست جدید متناسب با جهان متجدد که در اروپا تا حدی قوام یافته بود، سیاست متعلق به دنیای قدیم را نسخ کند. عالم متجدد با فلسفه و فرهنگ و ادب جدید بنا شده بود اما کار آخر به عهده سیاست بود. سیاست متجدد گل عالم تجدد بود که همزمان با پدید آمدن علم تاریخ و علوم انسانی و اجتماعی تحقق یافت. این سیاست گرچه گسیختگی کلی با عالم قرون وسطی را اعلام کرد اما در درون تجدد مظهر پیوستگی بود و همزاد آن یعنی تاریخ این پیوستگی را بیان می کرد. در تاریخ نویسی جدید نه فقط پیوستگی تجدد آشکار بود بلکه این تمایل وجود داشت که همه جهان قبل از تجدد نیز تابع تجدد و پیوستن به آن باشد پس نمی توان گفت که چون انقلاب به سیاست تقدم می دهد گسیختگی فرهنگی پدید می آورد یعنی صرف تقدم سیاسی دلیل و نشانه گسیختگی نیست پس ریشه این وضع را در جای دیگر باید جست. حتی شاید بتوان گفت که گاهی انقلاب برای این صورت می گیرد که گسیختگی فرهنگی را تدارک کند چنانکه در مورد انقلاب ما گفته اند که تجدد مآبی افراطی و رعایت نکردن سنن و اعتقادات مردمان موجب انقلاب شده است و اگر براستی انقلاب تجدید عهد باشد می تواند بر گسیختگی فرهنگی فائق آید. با وجود اینها گسیختگی تاریخی و فرهنگی بصورتی که در جهان توسعه نیافته ظاهر شده است با اصالت سیاست و تقدم آن همراه بوده است. حتی اخذ تجدد تا زمانی که سیاست جدید بوجود نیامده بود در هیچ جا صورت نگرفت و این امر از زمانی آغاز شد که شعارهای انقلاب فرانسه ظهور جهان جدید را اعلام کرد و بعبارت دیگر انقلاب فرانسه نشانه یک تحول بزرگ نه فقط در اروپا و آمریکا بلکه در سراسر روی زمین بود. این انقلاب از کجا آمد و اصولاً انقلابها از کجا می آیند و مگر انقلاب چیست و چگونه رخ می دهد و در پی آن چه می آید؟


انقلاب اقدام سیاسی جمعی و شدید و ناگهانی اما کم و بیش برنامه ریزی شده برای نفی قدرت سیاسی مستقر و تأسیس سیاست دیگر است. جنبش ها و شورش های غیر منتظره، نظیر آنچه در سال 1968 در فرانسه پیش آمد، انقلاب نیست و گرچه نشانه یک تحول است اثر فوری چندانی در تغییر سیاستها نمی گذارد. انقلاب از کجا می آید و چرا مردم انقلاب می کنند؟ کسانی گفته اند گرسنگی باعث انقلاب است و مردمی که از گرسنگی بجان می آیند ولی گرسنگی امر تازه ای نیست. گرسنگان همیشه بوده اند و بسیاری از آنان در گرسنگی یا از گرسنگی مرده اند و صدایی از آنها برنخاسته یا برخاسته و بجایی نرسیده است. به نظر مارکس و امری که او آن را مسئله اجتماعی تعبیر کرده است توجه کنیم. او پاسخ اشکال مذکور را به این صورت داده است که گرسنگان وقتی انقلاب می کنند یا می توانند انقلاب کنند که به حقوق انسانی خود، خودآگاه شده باشند. خودآگاهی به حقوق انسانی صفت خاصّ دوران تجدد است. حکمای عهد ماضی و معتقدان به ادیان ابراهیمی و ایرانی گرچه به ادوار و اکوار نظر داشته اند و شرایط و علائم آمدن منجی و تجدید عهدهای صدساله و هزار ساله و چندین هزار ساله را انتظار می کشیدند، با اندیشه خودآگاهی تاریخی بیگانه بودند. در عهدی که مسیح علیه السلام به پیامبری مبعوث شد اندیشه ظهور منجی بخصوص در منطقه ای که اکنون خاورمیانه خوانده می شود قوّت گرفته بود. شاید همواره در زمان بعثت پیامبران گوشها و زبانها مستعد شنیدن و گفتن گفت تازه می شده است اما به بعثت هیچ پیامبری نام نهضت و انقلاب نداده اند. انقلاب تحول سیاسی است که در پی تغییر تفکر و فرهنگ حادث می شود. البته پیامبران هم که آمدند و دین و آئین و ادب و فرهنگ تازه آوردند، به تدریج و به درجات رسوم کشورداری را تغییر دادند ولی این تغییر پوشیده و پیچیده بود. مثلاً وقتی ایران به تصرّف نیروهای اسلام در آمد و ساسانیان شکست خوردند و حکومتشان منقرض شد، حکومت ولایات و ایالات را عمال خلافت به عهده گرفتند. اینها معمولاً رسم و راه حکومت را نمی دانستند و غالباً از رسوم جاری در قلمرو حکومت خود پیروی می کردند. درست است که تا زمان معاویه دستگاه خلافت ساده و بی تکلف بود اما از آن زمان خلافت به سلطنت تبدیل شد و در برابر تأثیری که دین در آداب و معاملات و فرهنگ مردم داشت دستگاه خلافت بسیاری از رسوم سابق خوب و بد حکومت و کشورداری را باز گرفت. سیاست رسمی دینی هم مثل همه سیاستهای سابق خراج می گرفت و نیروی نظامی برای حفظ قلمرو حکومت داشت و . . . ولی توجه کنیم که هر بعث و بعثتی مبداء تحول روحی و اخلاقی و فرهنگی است و وقتی فرهنگ دگرگون می شود، سیاست و نظام معاملات و روابط مردمان نیز تغییر می کند. راه بسط و تحوّل تاریخ از تفکر به فرهنگ و از فرهنگ به سیاست و قوانین و رسوم تمدن می رسد. آیا ممکن است این سیر معکوس شود و با پدید آمدن یک انقلاب صرفاً سیاسی دگرگونی در فرهنگ پدید آید و در فرهنگ تازه گل تفکر بروید؟ اگر بتوانیم در تاریخ یک مورد پیدا کنیم که سیاست گل شعر و تفکر و فرهنگ در برهوت رویانده باشد قاعده متابعت سیاست از فرهنگ سست می شود. من چون مورخ نیستم نمی توانم در این باب با اطمینان نظر بدهم اما تا آنجا که می دانم قدرت سیاسی و فرهنگ با هم بوده اند. اکنون در زمان ما طرحهایی بنام سیاست فرهنگی و سیاست علمی وجود دارد و این طرحها به این قصد بوجود می آید و اجرا می شود که فرهنگ و سیاست و پژوهش و آموزش علوم در مسیر درست و مطلوب قرار گیرد. اینکه این سیاست ها تا چه اندازه اثر دارد یا ندارد مطلب دیگری است ولی در هر صورت نشانه و گواه این اعتقاد است که فرهنگ را می توان تغییر داد و اصلاح کرد. اصطلاح فرهنگ سازی و تمدن سازی هم اخیراً شایع شده است. اگر فرهنگ سازی و تمدن سازی از روی طرح و برنامه ممکن باشد فرهنگ ساز اصلی حکومت و دولت است پس دولت باید دولت با فرهنگ باشد. اینجاست که شبهه افلاطونی جاهل جویای علم با وضوح بیشتر در نظر می آید: اگر دولت با فرهنگ است چرا آنچه را که خود دارد، می جوید و اگر فرهنگ ندارد چه می داند فرهنگ چیست و چیزی را که نمی شناسد چگونه بیابد؟ به این قبیل پرسش ها هر کس پاسخی می دهد و عاقبت همه از کنار آنها می گذرند. در دوران تجدد سیاست چنان غلبه ای بر وجود مردمان یافته است که در مورد طرح سیاست های علمی و فرهنگی چون و چرا نمی توان کرد. پیداست که در این جهان به پرسش افلاطونی هم اعتنا نمی شود و شاید شما هم که این نوشته را می خوانید و با فلسفه آشنائید بگویید افلاطون میان مطلق و نسبی و تفصیل و اجمال فرق نگذاشته و امر نسبی را مطلق تلقی کرده است باین معنی که هر کس طالب دانش است گرچه آن را بالفعل واجد نیست اما درکی مبهم و اجمالی از آن دارد و خود را به آن نیازمند می یابد. البته گاهی نیز با رجوع به اصطلاحات و تعبیرهایی مثل دیالکتیک مسئله را حل می کنند و می گویند فرهنگ در عین حال که با خواست و اراده ما بوجود می آید، بنای خواست و اراده را مستحکم می کند ولی خواست ابتدایی یا درک اجمالی فرهنگ و احساس نیاز به آن چگونه و چه وقت بوجود می آید؟ آیا می دانیم این خواست چیست؟ ظاهراً همه مردم لااقل در جهان کنونی جویای علم و فرهنگ اند اما این خواستن ها همواره و همیشه با توانستن یکی نیست. ظاهراً خواستنی که مسبوق به یافت یا لااقل مبتنی بر درک اجمالی نسبت خواستار با خواسته و مطلوب نباشد، خواست نیست بلکه هوس و حسرت است و علم و فرهنگ با هوس و حسرت بوجود نمی آید پس سیاستی که بسط علم و فرهنگ را دستور خود قرار می دهد باید سیاستی همنوا با فرهنگ باشد. توجه کنیم که مقصود از تقدم فرهنگ بر سیاست یا سیاست بر فرهنگ این نیست که باید فرهنگی مستقر شده باشد تا سیاست محکمی بر اساس آن اتخاذ شود یا باید سیاستی توانا و مسلط غالب شود تا با اقدامهای خود فرهنگ را بپرورد. این اندیشه که همه حوادث تاریخ به یک حادثه اصلی باز می گردد دیگر چندان موجه و قابل دفاع نیست. فرهنگ و سیاست و علم و تفکر گرچه با هم اشتباه نمی شوند اما از هم جدا هم نیستند و هرجا یکی هست به درجات آن دیگران هم وجود دارند. فرهنگ و علم (در زمان ما) شرط سیاست قوی و مؤثر است و سیاست قوی و مؤثر به علم و فرهنگ وقع بسیار می نهد اما از این تصدیق ها نباید نتیجه گرفت که به ضرورت باید در جایی علم و فرهنگ پدید آید و پایدار شود و سپس سیاست در زمینه آن بنا شود یا دولت و حکومت مقتدری با اعمال قهر یا بهر طریق دیگر تسلّط یابد و فرهنگی را که می خواهد بوجود آورد و رواج دهد. شئون یک جامعه همه بهم بسته اند. سیاست قوی لااقل با احساس نیاز به فرهنگ ملازمت دارد.



( متن کامل مقاله را می توانید از طریق فایل پی دی اف دانلود کنید.)